نوجوانی که یک هلیکوپتر عراقی را ساقط کرد

نوجوانی که یک هلیکوپتر عراقی را ساقط کرد

آخرین بروزرسانی : پنجشنبه، 28 مرداد 1400 ساعت 10:27

ساعتی قبل از شهید شدنش برای آوردن مهمات به ستاد فرماندهی می رود با همه دوستان خداحافظی می کند از او می پرسند: «امروز مثل اینکه خیلی خوشحالی مگر خبری هست که ما نمی دانیم؟» در جواب آنها می گوید: «آری، دیروز یک شکار هلیکوپتر داشتم و امروز  ان شاء الله تانک های عراقی میهمان من هستند»

به گزارش پایگاه خبری شهدای ناجا، شهید مدافع وطن علی جلوانی خوزانی در خانواده ای مستضعف در سال 1340 سیزدهم شعبان بدنیا آمد و نام او را علی گذاشتیم پدرمان کارگر ساده کارخانه بود. زندگی او به سختی سپری می شد تا قبل از تولد شهید، خانواده مستأجر بودند اما با تولد شهید از آن پس زندگی روز بروز بهتر شد تا جایی که پدر توانست قطعه زمینی کوچک را خریداری کرده و اطاقکی کوچک در آن بنا کند این قدم بزرگترین قدمی بود که از برکت وجود این نوزاد در خانواده برداشته شد و با شادی هر چه تمامتر از خانه کرایه ای بیرون آمدیم علی با سه برادر و یک خواهر خود در آن زمان زندگی می کرد رفتار و حرکات او با بقیه اهل خانه فرق می کرد نوجوانی پرتحرک و بشاش و دقیق بود به همه احترام می گذاشت پس از پایان دوره ی ابتدائی به دلیل فقر مادی پدر نتوانست به دبیرستان برود ناچار علی در سن 12 سالگی درس را رها کرده و به شغل مکانیکی پرداخت علاقه او در کار کردن بسیار چشمگیر بود که در مدت بسیار کم توانست پیشرفت خوبی داشته باشد با وجود آن همه کارهای روزانه، به صورت شبانه مشغول به تحصیل شد و توانست سه سال درس در کلاس شبانه بخواند. تفریحات علی بسیار سالم بود. او بسیار شجاع و با شهامت بود تا اینکه دوران انقلاب فرا رسید و او حضوری فعال در صحنه¬ی انقلاب داشت او می گفت باید تا سر حد شهادت جلو رفت کتاب های انقلابی و بخصوص اعلامیه های امام و نوارهای سخنرانی انقلابیون را همیشه به همراه داشت و پخش می کرد علی در خانه از کارهای و فعالیت های بیرون خود حرفی نمی زد همسایه ها می گفتند علی، جان خود را سر این کار می¬گذارد او را نصیحت کنید ولی علی راهش را بسیار خوب انتخاب کرده بود تا جائی که یک شب حکومت نظامی بود و او از خانه بیرون رفته بود بعد از مدتی زیاد که ما نگران شده بودیم با قیافه ای درهم و ناراحت برگشت هر چه از او پرسیدیم چه شده جواب نداد فقط می گفت خدا ریشه ی ظلم را بکند بعدها شنیدیم که بدست سربازان رژیم ستم شاهی دستگیر شده بود کتک زیادی هم خورده بود و مقاومت کرده بود. وقتی درخت انقلاب بارور گردید او می گفت: «حالا که دیگر انقلاب ما به ثمر رسیده است باید همت کنیم و به نتیجه ی عالی برسیم». تا اینکه متولدین1340 را احضار کردند و علی هم ثبت نام کرد دوستانش می گفتند: «علی تو که احتیاج به معافی یا کارت پایان خدمت نداری شغلت آزاد است». می گفت: «ما سربازان امام هستیم باید برای این فرمانده عزیز خدمت کنیم شما نمی توانید این مسئولیت را درک کنید اگر من و امثال من نروند باید چه کسانی از مرزهای ما و از انقلاب ما پاسداری کنند. بله باید یک دوجین سرباز آمریکائی، ژاپنی، آلمانی ، ... برایمان می آورند تا ما راحت باشیم و ...» همه در جواب او سکوت می کردند. بلاخره علی به سربازی اعزام شد از اصفهان به طرف زابل به راه افتاد دعای همگی اهل خانه بدرقه راه او بود نامه های او یکی پس از دیگری می رسید مرتب از ایثار و فداکاری حرف می زد هر موقع که تلفن می زد می گفت: «مادر جان نمرات تیراندازی من خیلی خیلی خوب شده است» بعد از زابل به زاهدان اعزام شد چهار ماه خدمت بود که 12 ساعت به مرخصی آمد و گفت: «واحد ما به جبهه اعزام شده است» و بسیار هم خوشحال بود در مدت ماموریت یک روز از ماهشهر تلفن کرد وگفت: «من با همه شما خداحافظی می کنم از قول من از همه اقوام و آشنایان و همسایه ها حلالیت بطلبید مرا حلال کنید ما دیگر همدیگر را نمی بینیم به خط مقدم می روم من به کربلای آبادان می روم. من غسل شهادت کرده ام». از آن زمان به بعد مادر بسیار نگران شدند روزی که به مرخصی آمده بود ناهار بسیار کم خورد می گفت: «باید عادت کنم» حتی نمی گذاشت برایش رختخواب پهن کنیم می گفت: «خوابیدن بس است باید فعالیت کرد باید با این وضع خو بگیریم». 
به گفته دوستان همرزمش خیلی با معرفت و با شهامت بود علی به علت تیراندازی بسیار خوبی که داشت تیرانداز تفنگ 106 میلیمتری می شود یک روز قبل از شهید شدنش یک هلکوپتر عراقی را می زند به خاطر این رشادتش به درجه سرباز یکمی مفتخر می شود ساعتی قبل از شهید شدنش برای آوردن مهمات به ستاد فرماندهی می رود با همه دوستان خداحافظی می کند از او می پرسند: «امروز مثل اینکه خیلی خوشحالی مگر خبری هست که ما نمی دانیم؟» در جواب آنها می گوید: «آری، دیروز یک شکار هلیکوپتر داشتم و امروز  ان شاء الله تانک های عراقی میهمان من هستند» بعد کمی مکث کرده و می گوید: «من زیاد هم به خودم مغرور نیستم اما روز اول که به ماهشهر آمدم غسل شهادت کردم و حالا هم غسل شهادت دارم». این را گفت و زود رفت. یکی دو ساعت نگذشته بود که خبر رسید علی شهید شده است.

***

وصیت نامه شهید

با درود به رهبر كبير انقلاب اسلامي ايران امام خميني و سلام بر شما خانواده ی عزيزم اكنون كه من و برادران رزمنده عازم جبهه هستيم، اين وصيتنامه را مي نويسم. از اينكه نتوانستم در خانه با شما خداحافظي كنم معذرت مي خواهم، همچنين از شما مادر جان عذر مي خواهم كه نتوانستم كلام خود را با شما در ميان بگذارم اميدوارم مرا ببخشيد و حلالم كنيد بخاطر زحماتي كه براي من كشيده ايد، البته اجر شما با خدا خواهد بود. پدر و مادر عزيزم من عازم جبهه حق عليه باطل هستم و آرزوي شهادت دارم، چنانچه به آرزوي خود رسيدم در نبودن من نبايد ناراحت باشيد چون شهادت نعمتي است كه خداوند نصيب شهيد وخانواده ی آن مي كند و هدف ما و مسيرمان حق است پس شما بايد به خود افتخار كنيد و من اميدوارم بتوانم وظيفه ام را به طرز احسن انجام دهم و به هدف خود برسم. در پايان چند جمله اي با برادران و خواهرانم دارم بايد پيرو خط امام بود. زندگي شما همانند زينب و حسين باشد تا آخرين نفس از انقلاب پيروي كرده و نگذاريد خون شهدا پايمال شود. این مسئولیتی است که به گردن یک به یک ملت ایران است.

***

سلام‌الله علیه و علی جمیع الشهداء.
                                            

دیدگاه های شما :


  • ارسال شده توسط : mahsa پنجشنبه، 28 مرداد 1400 ساعت 14:15
  • سلام ممنونم از سایت خوبتون امروز اتفاقی داشتم سرچ میکردم راجب نوجوان افغانی که سقوط کرد از هوا پیما اینو دیدم و باعث شد همه خبرا و خاطره هایی ک گذاشتینو بخونم ب بیشترشو برای دوستام بفرستم ممنون ک حال و هوای عاشورامونو قشنگ کردین

  • ارسال شده توسط : سمیرا سربندی شنبه، 30 مرداد 1400 ساعت 18:48
  • سلام منم همینطوری برای دیدن فیلم سقوط فرودگاه کابل به اینجا رسیدم خیلییییییییییییی برام جالب بود سرمو بلند کردم دیدم یک ساعته تو سایت دارم خاطره های شهیدارو میخونم. نمیدونم قسمته یا چی ولی اگر به من میگفتن بشین خاطره شهید بخون میگفتم حوصلشو ندارم با ی جمله ادمو کشوندین غرق مطالب شدم مررررررررررررررسیییییییییییییییییییی

  • ارسال شده توسط : بهنام شنبه، 30 مرداد 1400 ساعت 18:51
  • من برعکس اتفاقا تو ی جای عجیب استوری کرده بودن تو پیج دانشجوییمون ((((: انقد این جمله ک ی بچه تونسته همچین کاری بکنه برام غیر قابل باور بود اومدم فقط ببینم راسته یا نه اصصصصلا به قیافش نمیاد همچین شجاعت و بی باکی اونم انقدددد خاکییییی اگر من بودم قطعا کلی غرور میگرفتتم فرق ما با اینا همینه اینا آسمونی ان

  • ارسال شده توسط : سجاد هرندی شنبه، 30 مرداد 1400 ساعت 18:54
  • سلام ممنون از سایت خوبتون اول فکر کردم ازین تبلیغ الکیاس تو پیج دانشجوییمون بعد اومدم ببینم چیه ما کجااایییییم اینا کجا بودن کاش ی ذره از جوون مردی و شجاعت این بچه ها توی بزرگای این زمونه بود

  • ارسال شده توسط : سیده فاطمه سادات شنبه، 30 مرداد 1400 ساعت 19:03
  • سلام ممنون از مطالب خوبتون خیلی برام عجیب بود هنوزم جوونا به سیره زندگی شهدا باور دارن که توی پیج دانشگاهمون استوری کردن من این مطلبو از زبان یکی از دوستانم هم شنیده بودم ظاهرن از اقوامشون بود و برام خیلی جالب بود که تو این شرایط تو پیج دانشگاه که بیشتر مطالب سیاسی و اعتراض به دانشگاه میزاره این مطلبو دیدم. خدا قوت به همتون کاری که شما میکنید تو این شرایط جامعه که مردم دلشون تیره و خاکستریه باعث میشه دلشونو روشن کنید فقط میتونم بگم هرچی از خدا میخواین بهتون بده کار بزرگی میکنید.
کدامنیتی