گل نرگس

گل نرگس

نویسنده : رحیم توکلی
بسم رب الشهدا و الصدیقین
بار دیگر قلم سوگوارنه به یاد شهیدی از تبار شهدای مظلوم و سبز پوش نیروی انتظامی می گرید. دیگر نه قلم را یارای تعریف است و نه قلم زدن را توان توصیف!!!
به یاد شهیدی که از کنار گنبد و گلدسته طلائی کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (س) سرود عاشقی خواند واز جان رهید و به جانانه رسید سردار شهید علیرضا همایی فصیح
لذا وظیفه خود دانستم با قلم قاصر خود ادای دینی کرده و نام و ذکرش را به زبان بیاورم به یاد آن شهید خفته در خاکی که افلاکی گردید علیرضائی که علی آن علو و بلندی را به یادگار گذاشت و رضا او رضاً به رضائک بود، همایی که حمام (کبوتر) گونه حماسه آفرید و پرکشید. آری شهادت برای همایی فصیح مزد خدمتها و صداقتهای او بود مگر نه اینکه مزد جهاد، شهادت است
در بهار 90، در حالی که بلبلان چهچهه می زدند و پرندگان سرو عاشقی می خواندند دجالان سیه دل چهره خود را سیاه تر کرد و مشت خود را گشودند تا هویت خویش را بیشتر از پیش افشاگری نمایند و خون پاکت را بر زمین بریزند.
اگر چه با دستان خویش پیکر خونینش را به خاک سپرده و بر تربتش اشک ماتم ریختیم اما خدا گواه است که با یاد و خاطرت آن همای همیشه فصیح خواستم فصیح تر سخن بگویم تا بذرهای محبتش بیشتر بر قبلها جوانه زند. آری مزار واقعی او در قلبهای ماست، چراکه یادش همواره الهام بخش و چراغ زندگی سبز پوشانی است که شبانه روز پیرو راه اویند. از دیده اگر رفتی از یاد نخواهی رفت
ای شهید پرکشیده در کوی عشق، هنوز هم سنگها و آجرها و کلاسهای درس تو در دانشکده افسری نیروی انتظامی با زبان بی زبانی از تو سخن می گوید.
خاطراتت هر بی زبانی را به نطق می کشد همرزمان تو از اقتدار تو سخن می گویند. ای علی رضایی که مورد رضای معبود گشتی و محبوب دلها
چه تعلیماتی که در بینش انتظامی و منش نظامی گفتی، چه سخن ها که در وادی نقشه خوانی تعلیم دادی ولی نقشه راه معبود را، به تنهایی پیمودی وبه قله رستگاری رسیدی.
به یاد می آورم لحظه هایی که با قدمهای استوار خود پرچم ایران را به دست گرفته و پیشاپیش همه قدم بر دل خاک می کوبیدی. که اکنون تعلیم یافتگان مکتبت که مدیون تو هستند لرزش این خاک را لمس می کنند.
شکسته باد قلم و بریده باد زبان اگر اینک بنگارد و بگوید آنچه را که قبلا" بر خلافش می نوشت و می گفت.
اگر شجاعت را تجسم می کردند مجسمه ای از ایمان و جهاد و شهامت بودی اگر از جهاد پیکری می ساختند تندیس خشم و غضب بودی...شما میراننده مرگ بودی و احیاء و ماندگار.. عندربهم یورزقون از تبارکرامت، دودمان شرف و شجره نامه نیروی انتظامی، و احیاگر دین خدا که عشق اهل بیت در دلت موج می زد.
آری شهادت جامه ای نیست که بر اندام هر کسی موزون گردد، شهادت رواق سرخی است که بر عاشقان لقاء الله زیبنده است چه عاشقی زیبنده تر از شهید همایی فصیح.
سردار شهید علیرضا همایی فصیح، قهرمان میدان اخلاص و ایثار بود که حضور مقتدرانه اش در 8 سال دفاع مقدس در جبهه های جنگ پیش از ورود در ناجا نشانگر مردانگی او بود.
به حق است که محلهای این شهر بر خود ببالد که چنین فرزند رشیدی به جامعه تحویل داد و کوردلان در سند رسوائی خود باید بسوزند که با تیر بی رحمانه خود قامت استوار و تنومند تو را به خاک افکندند و با سرب مذاب تو را که عصاره عمری تلاش و تجربه و آموختن بودی نشانه گرفتند و قلبی که برای امنیت و آسایش می تپید از کار انداختند.
ای دو چشم فروزان که در محله کوران در انبوه دیده های کورسو به دیدبانی خط ایمان ایستادگی و امنیت و نگهبانی برج شرف و شرافت و مردانگی را گردن نهادی شهادت گوارای وجودت باد.
حال اگر چه آن عزیز در بین ما نیست لیکن نامش بر زبانها یادش در دلها و راهش فرا روی ماست که الهام بخش راه مان و روشنگر مسیرشان باشیم.
زندگی می گذرد عمرها سپری میشود انسانها می آیند و می روند برگهای ایام هر روز ورق می خورد اما صداقتها، ایثارگریها، پاکیها، خدمتها و خلوصها در دل تاریخ در خاطره و حافظه ها باقی می ماند.
این نقش خون و شهادت است در تاریخی که هم آگاه می کند و هم الهام می دهد و هم راه را می نمایاند و تکلیف را بر ما مشخص می کند.
نگین پربها از خـاتـم افتــــاد
در آبروی فضیلتهـا خم افتـــاد
همایی چون به دیدار خدا رفت
ز فقدانش به دل کوه غم افتـاد
شهادت مزد خدمتهای او بــود
به سان قطره که درکام ام افتاد
خریدار دل و جانش خدا شــد نگــاه گرم حق بـر شبنم افتـاد.