چشم به راه پدر

چشم به راه پدر

نویسنده : فرزند شهید اسداله پیرداده بیرانوند
سلام پدر...سلام ای عزیزتر از جانم ای مهربانم نمی دانم چرا امروز دلم هوای تو کرده است دوست دارم با تو درد دل کنم غم هایم را برای تو بگویم دلتنگی هایم را برای تو تعریف کنم می گویند دختر ها بابایی هستن اما من که هیچ وقت پدر نداشتم هیچ وقت مهر پدری را ندیدم نمی دانم مهر پدری یعنی چه؟... مطمئنا همه دختران بابایی هستن اما من بابایی نبودم امروز بعد از 19سال جای خالیت را حس کردم من همیشه با عکست حرف می زنم حتی الان که 23 سال سن دارم چقدر سخت است 19سال با یک عکس صحبت کنی چقدر سخت است دختری بدون ناز و محبت پدر بزرگ شود و همیشه چشم به راه پدرش باشد که یک روز زنگ در خانه اش را به صدا در اورد از مادرم خیلی درباره اخلاق خوب تو تعریف شنیدم می گوید پدرت خیلی دلسوز و مهربان بود هرشب پیشانی شمارا قبل از خواب می بوسید اما حیف هیچ یک از این حرکات تو به یاد من نمی آید چون من سه سال بیشتر سن نداشتم پدر جان می دانم که با خبر شدی من یک دختر دوساله دارم پدرجان دخترم خیلی به پدرش وابسته است هروقت شوهرم پیشانی دخترم را بوس می کند من یک بغض سنگین در گلویم گیر می کند چون محبت پدر به دختر خیلی زیباست به شوهرم می گویم هیچ موقع در جلوی چشمان من و خواهرم به دخترمان محبت نکن او را اینگونه نوازش نکن ما دلمان خیلی برای پدرمان تنگ می شود پدرجان 19 سال است انتظار دیدنت را کشیدم دیگر تحمل ندارم دوست دارم همیشه به خوابم بیایی در این 19سال 2بار بیشتر به خوابم نیامدی چقدر زیباروی بودی خیلی دوست داشتنی و صورتی مهربان داشتی کاش دوباره خوابت را ببینم وقتی به خوابم میایی فکر می کنم همیشه و همه جا در کنارم هستی یک روز خانم همسایه که هم سن و سال خودم هست پدرش به خانه او می آمد در دستش یک جعبه بزرگ دیدم که شبیه یک کادو بود او برایش هدیه گرفته بود چون فردای آن روز عید بود با دیدن این صحنه خیلی ناراحت شدم به خدا خیلی گله کردم چرا من نباید پدر داشته باشم که برای همچین روزی به او افتخار کنم که پدرم با هدیه به خانه من می آید. خداوندا هیچ دختری بدون محبت پدر بزرگ نشود آمین. روحش شاد و یادش گرامی باد.