چادر متبرک

چادر متبرک

نویسنده : همسر شهید
وقتی اربعین سال ۹۸ گفت همکارام میگن بیا با هم بریم من خیلی استقبال کردم و گفتم حتماً باید بری، گفت آخه من تنهایی هیچ جا نرفتم بدون تو و بچه‌ها سخته برام که برم. اما من به هر زحمتی بود راضی کردم گفتم حلما کوچیک هست شما برید انگار خودم رفتم.

وقتی داشت خداحافظی می‌کرد بغض کردم چشمام پر شد. گفت اگر گریه کنی به خدا نمیرم.
با خنده راهیش کردم.

وقتی برگشتند همکارش گفت سید خانوم، پرویز از اینجا تا کربلا که با ما اصلاً حرف نزد همش تو خودش بود، انجا هم که رسیدیم فقط می‌گفت برگردیم، بچه‌ها تنها موندن.

پرویز خودش خنده‌اش گرفت با حرفهای همکارش، گفت آخه من تا حالا بدون زن و بچه هام جایی نرفتم آن هم زیارت واقعاً سخت بود برام.

فکر کنم رفت و برگشتشون پنج روز هم نکشید وقتی پرسیدم چرا اینقدر زود برگشتید و چرا تو خودت بودی، فقط گفت دیگه از این به بعد بدون تو هیچ جا نمیرم.

برای تنها کسی که سوغاتی خریده بود برای من بود.

یک چادر مشکی خریده بود و به تمامی ضریح‌ها متبرک کرده بود و دو تا روسری گرفته بود. همکاراش سربه سرش گذاشته بودن تو آخر سر این چادر که حتماً باید متبرکش کنی وسط جمعیت خفه میشی، حتی یک بار که دیر کرده بوده برای سربه سر گذاشتنش، اسمش رو با بلند گو صدا کرده بودند.

پرویز می‌گفت تو ضریح وسط جمعیت چادر از دستم افتاد بین جمعیت گم شد و با کلی زحمت پیدا کرده بود ولی حسابی کمرش درد گرفته بود.

بعد شهادتش، همون چادر رو دوختم و باهاش رفتم سر مزار آقا پرویز.

شهدا مرتبط :

شهید پرویز کرمپور