نامه به ایرانم
نویسنده
: همسر شهید
نامه به ایرانم
سلام عزیز همیشه و هنوز من. ایران مینامم تو را! تو شبیه ۳ رنگ پرچمم هستی شبیه وطن!
مهدیِ خوب من برای نگارش این چند خط خیلی فکر کردم ساعتها به عکست خیره ماندم ....
روبه روی قاب عکس زیبایت ناگه یاد تمام لحظاتی افتادم که موقع خداحافظی، مدام پشت سرت را نگاه میکردی و دستت را تکان میدادی و به محمدمهدی که پشت سرت هنگام رفتن گریه میکرد میگفتی بابا من میرم و بر میگردم و ما ۶۱۳ روز است که در آن بعد از ظهر سه شنبه خجسته ماندهایم!!!
آری می گویم خجسته زیرا علی رغم اینکه درد فراق را برای ما رقم زد ولی تو را به آرزویت رسانید شهادت!
آن هم در آخرین روز از محرم ۱۴۰۰ که جا نماندی و خود را به کربلا رساندی ....
یاد آن روزهایی در ذهنم تداعی شد که دوست داشتی مدافع حرم شوی اما تقدیر تو را به مدافع وطن بودن فرا خواند. البته فرقی هم نمیکرد هدف یکی بود وطن، پرچم و انقلاب اسلامی این را بارها از زبان خودت شنیدم و گواه این حرف همان سنگ مزاری ست که نشان سنگ تمام گذاشتن تو برای وطنت بود و همان سنگ دلخوشی این روزهای من است.
یاد حرف آن مادر سرباز شهیدی افتادم که میگفت: بعد از شهادت پسرش تنها کسی که همیشه جویای احوالش بود و سراغش را میگرفت شهید آزمون بود!!! این را من هم نمیدانستم ....
یاد دست نوشتهات آیه ای از سورهی شعرا که از معبودت خواسته بودی تو را به جمع یاران صالح خود ملحق سازد
بگذار کمی از شیرینیهای زندگی بگویم کنار آن همه تلخی بعد از رفتن تو یادش میچسبد:
یادت هست ۹ ماه دورهی آموزشی را که در مشهدی سپری کرده بودی؟؟؟ با ذوق به من میگفتی که مرا حاج اقا خطاب کن چونکه ثواب زیارت امام رضا (ع) برابر با هزار حج هست ... چه اتفاق خوشایندی برایت بود هر هفته زیارت امام مهربانیها
آنقدر خوب و آدم حسابی بودی که دوست داشتم اسم پسرمان را هم مهدی بگذارم! هم نام شدن نام محمدمهدی با نام زیبایت بی حکمت نبود ...
دلم تنگ شده برای جزئیات صورتت، تیکه کلامهایت، برای وقتی که اخم میکردی ولی ته چشمات میخندید برای خواندن تسبیحات اربعه با بند بند انگشتانت، برای انتظار کشیدنهای ساعت ۱ شب لب پنجره تا تو از کار برگردی ...
باید اقرار کنم نوشتن از تو شبیه آینه که دارم دعا میخوانم
قصهی شهادتت به غیر از افتخار و سربلندی درس بزرگی را برای بچهها به همراه داشت ... اینکه بین دوتا خوب آن خوبی را باید انتخاب کرد که به صلاح همگان باشد یعنی بین تعلقات عاطفی خود و کشور، به قول نیایش و ستایش: بابا کشور را انتخاب کرد چونکه دفاع و حفظ ارزشهای انقلاب اسلامی بر همه چیز ارجحیت دارد ....
نامهام را ساده تمام میکنم:
دوستت دارم مثل اشک شوق دیدن عزیزی پس از سالها.
سلام عزیز همیشه و هنوز من. ایران مینامم تو را! تو شبیه ۳ رنگ پرچمم هستی شبیه وطن!
مهدیِ خوب من برای نگارش این چند خط خیلی فکر کردم ساعتها به عکست خیره ماندم ....
روبه روی قاب عکس زیبایت ناگه یاد تمام لحظاتی افتادم که موقع خداحافظی، مدام پشت سرت را نگاه میکردی و دستت را تکان میدادی و به محمدمهدی که پشت سرت هنگام رفتن گریه میکرد میگفتی بابا من میرم و بر میگردم و ما ۶۱۳ روز است که در آن بعد از ظهر سه شنبه خجسته ماندهایم!!!
آری می گویم خجسته زیرا علی رغم اینکه درد فراق را برای ما رقم زد ولی تو را به آرزویت رسانید شهادت!
آن هم در آخرین روز از محرم ۱۴۰۰ که جا نماندی و خود را به کربلا رساندی ....
یاد آن روزهایی در ذهنم تداعی شد که دوست داشتی مدافع حرم شوی اما تقدیر تو را به مدافع وطن بودن فرا خواند. البته فرقی هم نمیکرد هدف یکی بود وطن، پرچم و انقلاب اسلامی این را بارها از زبان خودت شنیدم و گواه این حرف همان سنگ مزاری ست که نشان سنگ تمام گذاشتن تو برای وطنت بود و همان سنگ دلخوشی این روزهای من است.
یاد حرف آن مادر سرباز شهیدی افتادم که میگفت: بعد از شهادت پسرش تنها کسی که همیشه جویای احوالش بود و سراغش را میگرفت شهید آزمون بود!!! این را من هم نمیدانستم ....
یاد دست نوشتهات آیه ای از سورهی شعرا که از معبودت خواسته بودی تو را به جمع یاران صالح خود ملحق سازد
بگذار کمی از شیرینیهای زندگی بگویم کنار آن همه تلخی بعد از رفتن تو یادش میچسبد:
یادت هست ۹ ماه دورهی آموزشی را که در مشهدی سپری کرده بودی؟؟؟ با ذوق به من میگفتی که مرا حاج اقا خطاب کن چونکه ثواب زیارت امام رضا (ع) برابر با هزار حج هست ... چه اتفاق خوشایندی برایت بود هر هفته زیارت امام مهربانیها
آنقدر خوب و آدم حسابی بودی که دوست داشتم اسم پسرمان را هم مهدی بگذارم! هم نام شدن نام محمدمهدی با نام زیبایت بی حکمت نبود ...
دلم تنگ شده برای جزئیات صورتت، تیکه کلامهایت، برای وقتی که اخم میکردی ولی ته چشمات میخندید برای خواندن تسبیحات اربعه با بند بند انگشتانت، برای انتظار کشیدنهای ساعت ۱ شب لب پنجره تا تو از کار برگردی ...
باید اقرار کنم نوشتن از تو شبیه آینه که دارم دعا میخوانم
قصهی شهادتت به غیر از افتخار و سربلندی درس بزرگی را برای بچهها به همراه داشت ... اینکه بین دوتا خوب آن خوبی را باید انتخاب کرد که به صلاح همگان باشد یعنی بین تعلقات عاطفی خود و کشور، به قول نیایش و ستایش: بابا کشور را انتخاب کرد چونکه دفاع و حفظ ارزشهای انقلاب اسلامی بر همه چیز ارجحیت دارد ....
نامهام را ساده تمام میکنم:
دوستت دارم مثل اشک شوق دیدن عزیزی پس از سالها.
شهدا مرتبط :
شهید مهدی آزمون