قصه، قصه ی دلدادگی است

قصه، قصه ی دلدادگی است

نویسنده : زهرا نصر اصفهانی

قصه، قصه ی دلدادگی است

قصه ی عاشقی

و من شک ندارم ۱۰ سال دست به قلم بودن برای ریختن واژه ها به پایش، دست خودت نیست...

او انگار تو را فراخوانده برای رسیدن

رسیدن تا مرکب آسمان

و چه زیباست مرکب آسمان

مرکبی که ۱۰ سال گوشه ی اتاق، بار رسالت به دوش بکشد تا جسم پاکش را در آغوش بگیرد...

روزت مبارک معلم مهربان

تویی که بدون شک اورده ای روی دست تمام معلمان عالم را در کلاس درس عاشقی و مهر و محبت

حق آنست بگویم این کلاس دو معلم دارد و دو شاگرد... یکی درس عشق میدهد و آن دیگری فرا میگیرد و یکی درس ایثار میدهد و دیگری تحسینش میکند با نگاه هایش...

دوست دارم پر بگیرم تا اتاقی از جنس معراج

دوست دارم تا بوسه باران کنم دست هایی را که همه اش بوی خوبی و مهربانی می دهد

دوست دارم نفس بکشم در هوای اتاقی که همه اش پر بود از واژه های رسیدن تا خدا...

و اما هر کس نداند خودم خوب میدانم که هر دو قهرمان این فصل از دلنوشته هایم، برایم در تمام این سالها حق معلمی را تمام کرده اند برای رسیدن به همان مقصدی که برای رسیدنش چه جاده ها طی کردم و چه راه ها که به آخر رساندم...

عمویی که لحظه ای نیست غافل از کار و حالم نباشد و مرا بیچاره ی کوی خودش کرده و خاله جان یا بهتر آنست بگویم مادر دومم که بدون شک هر چه از نوشتن هایم در تمام این سالها دارم مدیون او هستم...

دوستتان دارم هر روز بیشتر و بیشتر از روز قبل

روزتان مبارک.