سلام پدر شهیدم

سلام پدر شهیدم

نویسنده : دختر شهید

اڪَر قلمم یارے ڪند و اشڪ لحظه‌اے‌امانم دهد مےخواهم همسفرم باشے و ڪودڪی‌ام را با من قدم بزنے. ‌ ڪوچه خاطره‌هایم منتهے به روزهایے است ڪه در انتـظار تو گـذشت. خاطرم هست ڪه شبے بند پوتینهایت را محڪم بستے، تفنڪَت را برداشتے و همچون مولایمان امام حسـین(علیه السلام) به پاے عقیده‌ات همسفر غریبی شدے و به مهمانے خـدا رفتے. پدر جانم؛ من همان دختر ۵سـاله‌ات بودم ڪه روز‌ها، ڪوچه‌هاے غربت و تنهایے‌ام را به دنبال تو ڪَشتم. به همان سن ڪودڪے‌ام بودم ڪه بازے سخت انتظار را یاد ڪَرفتم. ساعت‌ها نشستن به انتظار دیدن حتے شباهتے به تو. ڪَرچه نبودے دخترت را به آغـوش مهرت بـڪَیرے من اما اینجا، قاب عکست را هر روز به آغوش می‌ڪشیدم. برایت بگویم از مادرم، ڪه زینبے‌وار و صبورانه، یڪه و تنها، بـار سختے زندڪَی و دلتنڪَی یتیمانت را به دوش ڪشید. رفتے پدر، مادرم اما، سال‌هاست ڪه به رسم مهر و وفا، در ڪوچه خاطره‌ها، یاد تو را با اشڪ‌هایش بدرقه مےڪند. پدر جانم؛ شب رفتنت به من ڪَفتے ڪه میروے سفر، اے واے از دلم و آه از آن سفر، ڪه تنها سوغاتش پیڪر پاڪ و بےجان تو بود.