رهبرمون زمان شناس و داناست

رهبرمون زمان شناس و داناست

نویسنده : دلنوشته شهید
سلام بابا محمدم ریحانه ام امروز دلم ابری شده امیدم
چندساله با داغ دلت می سوزم چندساله چشمامو به در می دوزم
با چه امیدی پشت در می شینم آخه می خوام بابایی مو ببینم
چندساله که از رفتنش گذشته ولی باباجونم که برنگشته
دوریش منو خیلی کلافه کرده خدا بخواد دوباره بر می گرده
بعضی شبا دلم بابایی می خواد یه بغل گرم و حسابی میخواد
دلم می خواد سر بذارم روبازوش بگم بابا قصه بگو برام زود
قصه رفتنت و موندن ما قصه پر کشیدن سمت خدا
قصه هق هق شب مامانو قصه بوی پیرهنت رو بابا
می شه بازم کنار من بمونی دلیل رفتن رو برام بخونی
من بد بودم باباجونم که رفتی می دونی که قلب منو شکستی
اگه بیای دختر خوبی می شم یه لحظه هم از پیشت پا نمی شم
وقتی دلم تنگ تو میشه بابا عکس قشنگتو بغل می گیرم
اونقده اشک می ریزم و می بارم باباجونم دیگه جوون ندارم
حس می کنم شبا میای سراغم دست می کشی سرم رو تا بخوابم
مامان میگه بابایی خیلی مرده اون تنهایی نقششو بازی کرده
منم که بازیگر سرنوشتم فیلم نامه رو با چشم تر نوشتم
بابایی تو گردن ما حق داری تو دل همه آدما جا داری
مردم کشورم بزرگوارن هوای دختر شهیدو دارن
مردم کشورم با اصل و ریشن به پای دختر شهید پا می شن
رهبرمون زمان شناس و داناست حافظ خون همه شهیداست
مامان میگه اگه می خوای که شاد شی از غم دوری و فراق آزاد شی
دعا بکن مهدی (عج) منتظر رو صاحب این کشور مقتدر رو
آقا بیاد دنیا پر از داد می شه جهان از این ظلم و ستم پاک میشه
باباجونم شهادت افتخاره غصه نخور راهت ادامه داره