رزمنده جبهه‌های جنگ تحمیلی؛ شهید جبهه نبرد علیه کرونا

رزمنده جبهه‌های جنگ تحمیلی؛ شهید جبهه نبرد علیه کرونا

نویسنده : همسر شهید

"محمد شکری"؛ پرستار بیمارستان ثامن الائمه (ع) ناجا در جریان شیوع کرونا و تلاش برای بهبودی بیماران سر از پا نمی شناخت و در پی ابتلا به کرونا و شدت بیماری ۱۷ مرداد ماه سرانجام به کاروان شهدای مدافع سلامت پیوست؛ همسرش نیز در فراق یار سفرکرده، فرازهایی از دلتنگی های خود را در یک دلنوشته به رشته تحریر در آورده است. مدافع امنیت، مدافع حق و حقوق و مدافع سلامت، فرقی نمی کند. برای مدافع بودن باید سینه ای ستبر داشت برای سپرکردن مقابل دشمن. خواه این دشمن امنیت هم نوعانت را نشانه رفته باشد، خواه حق و حقوق و خواه سلامتشان را. روزی روزگاری، سینه ستبرش را سپر بلای دشمنانی کرده بود که قصد تجاوز به خاک و تمامیت ارضی میهنش را داشتند. رویای شهادت در سر می پروراند اما قسمت نبود تا در این جبهه به مقصودش برسد. باید صبر می کرد و لباس خدمت در جرگه ای دیگر را به تن می کرد. باید در کسوت پرستاری سالیان سال، مشق عشق می کرد تا وقتش می رسید. وقتی دشمنی ناپیدا و به مراتب خطرناک تر به‌نام کرونا سر برآورد جبهه‌های سلامت برپا شد و کادر درمان سنگربانان این جبهه شدند. رزمنده سرو سیرت دوران جنگ تحمیلی، این بار هم از قافله عقب نماند؛ در جبهه سلامت در نبردی بسا سخت تر ‌و نفس گیرتر با دشمنی که به چشم نمی آید و مشخص نبود از کدام جهت حمله می کند قد علم کرد. رسم عاشقی خوب آموخته، سالیان مدید پروانه‌وار گرد شمع وجود بیماران چرخیده بود و خوب می دانست رسم عاشقی، عافیت طلبی نیست. "محمد شکری"؛ پرستار مجرب و دلسوز بیمارستان ثامن الائمه(ع) ناجا که در جریان شیوع کرونا در کشور، در راه خدمت و تلاش برای بهبودی بیماران کرونایی سر از پا نمی شناخت در پی ابتلا به کرونا و شدت بیماری ۱۷ مرداد ماه سرانجام به آرزوی دیرینه خود دست پیدا کرد و به کاروان شهدای مدافع سلامت پیوست. دل نوشته همسر این شهید راه سلامت در فراق یار سفرکرده را در ادامه می خوانید: "عزیزم سلام. مدتی است صدای مهربانت را نشنیده ام. مدتی است که دلخوشی ام عکس ها، فیلم ها و صداهایی است که به یادگار برایم مانده تنها مونس و همدم من گلزار شهدای بهشت رضاست. آن هم به خاطر این شرایط کرونا خیلی به سختی توانسته ام چند باری به دیدنت بیایم. کنارت بنشینم و از دلتنگی هایم برایت بگویم از بی قراری هایم، از بی تابی هایم، از اشک ریختن های گاه و بی گاهم و تو در سکوتی سنگین فقط شنونده باشی. محمدم. بغضی آرام، بغضی از جنس دلتنگی گلویم را می فشارد. نمی دانم چگونه و با چه کلامی اشک هایم را روی کاغذ پیاده کنم. تو یک مرد واقعی بودی. از محبت از سخاوت از حس شادمانی و نشاط ذره ای برایمان کم نگذاشتی. وجودت چنان گرما بخش خانه بود که اکنون نبودنت همچون صخره‌ای سخت حس می شود. نازنینم این که می گویند، دخترها بابایی اند راست می گویند. چه بگویم از بی تابی دخترانت. از یاد کردن خاطرات شیرینشان با تو از بغض ها و اشک هایشان. دردناک ترین لحظه زمانی است که بچه ای با پدرش بازی می کند و دردانه ام با نگاه حسرت بار به آنها می نگرد. بهترینم، فکر کردن به ادامه زندگی برای من بسیار سنگین است. چه کنم که نگاه دخترانمان که حالا دیگر تنها همدشان من هستم دست هایم را بسته است. شب ها تا صبح خواب به چشمانم راه ندارد و قلبم بدجوری می سوزد مطمئنم تکه ای از آن را با خود برده ای. محمدم آدم فکر می کند فقدان با گذشت زمان از بین می رود اما نه عزیز دلم به نظر من فقدان مثل یک زخم است خوب می شود جایش ولی برای همیشه باقی می‌ماند. مهربانم می دانی چقدر آرزو دارم یک بار دیگر مثل بعد از ظهرهایی که با هم دو نفره چایی می خوردیم من حرف بزنم تو گوش کنی، توحرف بزنی من لذت ببرم و برای آینده دختران گلمان نقشه بکشیم را تجربه کنم. عزیزترینم رنج هایی که در آن چند روز بیماری کشیدی بسیار آزارم می دهد، ولی دلخوشم به این که به آرزویت رسیدی، شهادتی که سال ها پیش به دنبالش می گشتی. نمازهای اول وقتت، تعقیبات نمازهایت، شرکت در عزاداری هایت و بالاخره رسیدن به آرزویت، خوش به سعادتت. عزیزترین همسر دنیا؛ محمد جان امروز پیراهن مشکی محرمت را که اتو کشیده و آماده در کمد لباس هایت دیدم آتش گرفتم. سوختم. تصمیم گرفتم به همان مراسم عزاداری که هر سال می رفتی بروم. از هیئت امنای عزاداری خواهش کردم که برای عزادار پسر فاطمه (س) که امسال بین عزاداران غایب است، دعا کنند. اگرچه می دانم روحت در این مراسم حاضر است عکس نازنینت را به آن ها دادم تا امسال هم از آن عزاداری بهره‌مند شوی. خیلی متأثر شدند و برایت طلب غفران کردند. قول دادند حتماً در آنجا به یاد شما باشند. مائده سعی می‌کند آرامم کند. خیلی با من حرف می زند که: "وجود بابا را در خانه حس می کند. او هست و ما را نظاره می کند" ولی مهدیه دلتنگی های تو را با فشردن من در آغوشش تسکین می‌دهد. یادت هست لحظه احتضار کنارت چه قولی به تو دادم. گفتم "نگران بچه ها نباش. حالا که تصمیم آسمانی شدن داری آسوده خاطر برو. من هستم و مراقب فرزندانمان." آن لحظه اندازه این قول را حس نکردم ولی الآن که می بینم که مهدیه شب ها از شدت بغض گلویش درد می گیرد تازه می فهمم که چه مسئولیت سنگینی را پذیرفته ام. عزیزترینم من و تو یک روح بودیم در دو جسم و روز ۱۷ مرداد ماه ۹۹ من خودم به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود. "شهادتت مبارک همسرم. دوستت دارم" مدافعان سلامت در این نبرد تنگاتنگ، بی وقفه در حال مبارزه هستند و برای از پای درآوردن این دشمن مهلک لحظه ای از پای ننشسته اند. گرچه خسته، دلتنگ و رنجور شده اند اما دل به پاییز یاس و ناامیدی نسپرده اند. اما به راستی ما مردم چطور می توانیم در مقابل ایثارگری های مدافعان سلامت کشورمان ادای دین کنیم؟! اگر رسالت کادر درمان، امروز ایستادن و مبارزه در خط مقدم مقابله با کرونا است قطع به یقین ما هم وظیفه داریم نسبت به سلامت خود و هم نوعانمان مسئولیت پذیر باشیم و حجم کار مدافعان سلامت سرزمین مان را بیش از این سنگین نکنیم.

شهدا مرتبط :

شهید محمد شکری