راهی که ادامه می دهیم

راهی که ادامه می دهیم

نویسنده : فرزند شهید
سلام بابای خوبم!
نیستی تا ببینی روزگار چه بر سرم آورده است.
بابای نازنینم!
چهل روز است زبانم تو را خطاب نکرده چه روز ها که یک به یک غروب شد و چه بغض هایی که یکی یکی رسوب شد...
چهل روز است روی ماهت را ندیده ام،چهل روز است که صدایت را نشنیده ام،چهل روز است دم در می نشینم تا شاید بیایی.
پدرم،نه توان به دست آوردنت را دارم نه توان فراموش کردنت را.
سهم من از تو فقط دلتنگیست،سهم من از تو یک قاب عکس و یک دنیا خاطره.بابا،رستای هشت ماهه ات تازه یاد گرفته است بگوید بابا صدا کردن بابا شده حسرت این روز های من فقط چشم های تو مانده در ذهنم و صدایت در گوشم.
بگو چگونه خوب باشم وقتی با هر نگاهی و هر صدایی تنها تو مجسم می شوی رو به رویم.
بابا نگاهم در نگاهت بود و لبخند بر لبانت دنیا چه برایم خواست که دیگر نه نگاهت را دارم و نه لبخند زیبایت را... بابا دلم برایت تنگ شده است دلتنگی من شبیه حال نهنگی است که به جای اقیانوس او را در تنگ ماهی انداخته اند.
ریه های من دم و بازدم نفس های تو را کم آورده اند.
دوست دارم بگویم بابا و تو بگویی جان بابا؟
آن وقت بدانم که سر حال و خوشحالی آن وقت خودم را برایت لوس کنم. دلم می خواهد پیش من باشی و مرا در پناه خودت بگیری و نوازشم کنی...‌ قلبم خالی است.
رفتن تو با تهی شدن وجود من برابر بود.هنوز تو را خوب لمس نکرده از دست دادمت.
ندیدن و نبودن تو برایم سخت است تو نیستی تا گل های گلدان را آب بدهی، تو نیستی تا درب را به روی ما باز کنی و ما مثل همیشه منتظرت باشیم. خانه خالی است قلب ما خالی است تک تک سلول های بدن ما درد می کند.
حالا دیگر از چه کسی سراغ بچگی ام را بگیرم،خاطره اولین کفش هایی را که برایم خریدی چقدر دوست داشتم.
به پاس اولین بوسه ای که به رسم مهر در اولین ساعات تولد به گونه ام زدی دوست داشتم دستانت را به رسم ادب بوسه بزنم و بر دیده بگذارم اما روزگار با من چه کرد به پاس اولین بوسه تو،من سوزنده ترین بوسه آخر را از صورت ماهت به رسم وداع زدم.
پ مثل پدر مفهمومش را خوب درک نکردم، خوب لمس نکردم دلم برای گفتن کلمه بابا پر می کشد کاش بودی پشتم به تو گرم بود،قلبم به صدایت تو بگو من بی تو با غم دنیا چه کنم؟؟؟
کاش خدا یک فرصت دوباره می داد تا با تو بودن را بیشتر احساس کنم و دوباره آغوش گرمت را لمس کنم.
بابا تو که نیستی زندگی نیست، آرامش نیست، زندگی با هیچ چیز شیرین نمی شود، خنده ها از هزاران گریه تلخ تر است.
مامان را می بینم که فیلم هایی که از تو ضبط کرده است را می گذارد اشک می ریزد. می دانم که دلتنگ است،دلتنگ برای تو که تمام امنیت و آرامش و تمام زندگی اش بودی. ای کاش می آمدی،حرف های ناگفته زیاد دارم.
بابا تنهایی سخت است، تکرار تلخ زندگی بی تو سخت است، سخت است نفس کشیدن، بی تو نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست.
هنوز باورم نمی شود چهل روز از رفتنت می گذرد، هنوز سخت است بپذیرم آن لبخند ها و مهربانی ها همچون دانه ای در زیر خاک خفته است.
دلم خیلی گرفته بابا کاش بودی و مرهم زخم های دلم می شدی، نمی دانم چگونه تاب آورده ام، چهل روز ندیدنت را!!!
بابا؛ مامان می گوید خیلی دوست داشتی امسال اربعین پیاده به کربلا بروی.
من به جای تو امسال با رقیه(س) همدردی می کنم قرار است هر دو پیاده به یاد بابا و به دنبال بابا...
این راه بدون بابا سخت است، قدم قدم های این راه را باید با تو می رفتم حالا باید تمام این قدم ها را تنها و با شعار امان از دل زینب مادر صبوری کنم، بی تابم، دلتنگم و دیدارت برایم آرزوست.


دلنوشته دختر شهید نصیری برای چهلمین روز فراق

شهدا مرتبط :

شهید احسان نصیری