دلنوشته ی سیده زهرا موسوی فرزند شهید سید نور خدا موسوی در استقبال از شهید گمنام

دلنوشته ی سیده زهرا موسوی فرزند شهید سید نور خدا موسوی در استقبال از شهید گمنام

نویسنده : زهرا موسوی مفرد
دلنوشته ی سیده زهرا موسوی فرزند شهید سید نور خدا موسوی در استقبال از شهید گمنام: ﺑﺴﻢ رب اﻟﺸﻬﺪاء و اﻟﺼﺪﻳﻘﻴﻦ


ای عشق
باز هم پر پر زنان سمت دلهایمان پر کشیدی تا انگار در گوشه ای از دلمان فریاد بزنی از غم و ماتم بی مادری
باز هم نام مادر زینت بخش کوچه ها شد و شما ای شهید گمنام که نام زیبایت نامعلوم اما به وسعت آسمان هاست انگار بی تاب شدید تا دلسوزانه قدم بردارید در جایی که بعضی ها انگار یادشان رفته رسالت شان برای چادر خاکی مادر را...
سلام بر شما که از دار دنیا تنها یک پلاک و چفیه و سربند را برگزیدید...
این روز ها نبودنتان بر شانه ی بغض تنهایی هایمان عجیب اشک خیرات می کند...
بی گمان بی خبر نیستی که این روز ها بعضی ها غفلت کرده اند از یادگار نامی که شما بر سر سربندش دعوایتان می آمد
ای شهید عزیز
برای دلهای دور افتاده از مادرتان فاطمه دعا کنید
دلها این روز ها شوری بپا کرده...
سردار که مهمانتان شد انگار دوباره حال و هوای بهشت را به شهر ها هدیه دادند...
و اما امروز هم شما آمدید...
گویی انگار هوای عاشقی دوباره برگشته و با وزش هر نسیم، نام مادر سمت دلها میپیچید...
عجب جاذبه ای دارد قدومتان
سلام بر شما ای گلبرگ سرخ و ای لاله ی دشت شقایق که با آمدنتان انگار بوی پدران شهیدمان را برایمان می دهید...
بوی، گلوله، بوی خون، بوی باروت، بوی خدا و حالا خود مادر که نام زیبایش به در و دیوار گره خورده به استقبالتان آمده و برای شما اسپند دود می کند



سلام مهمان ویژه ی بابای زهرا
اینجا امروز همان جایی آمدید و ما را فراخواندید که روزی بابای شهیدم به روی دست ها راهی شد و دل دخترش زهرا را با خود برد...
اصلا انگار اینجا میعادگاه عاشقان است...
اینجا که می رسی همه ی حرف ها بوی رفتن به خود می گیرد
بوی پرواز...
بوی خداحافظی...
بگذار بگویم اینجا همان جایی است که این روز ها زینت آن شده نام زیبای سید نور خدا..
آمدید
خوش آمدید
من هم آمدم به استقبال از شما ای نام و نشان گم کرده ی به جان و دل آشنا
بدون شک شما مهمان ویژه ی بابای زهرا هستید و رسم مهمان نوازی همین است که پیش پایتان قد علم کنم و به استقبالتان بیایم....
سلام بر شمایی که چشمانتان را به روی دنیا بستید و خدایتان را به نظاره نشستید
راستی سلام سردار
میدانم که شما هم اینجایی در هوایی که بوی چادر خاکی مادر به مشام می رسد...
کاش گوشی برای شنیدن داشتم تا برایم بگویید مهمانی آسمان چطور است...
نمیدانم بابایم را دیدید یا نه‌؟
اما کاش سلام زهرای دلتنگ بابا را به بابای عزیزش برسانید
یادمان نمی رود شما اگر نبودید وارث مادر هم این روز ها به راحتی روی سر دختران حاج قاسم نبود
گریه های فاطمیه ی امسالمان روضه ی دو سردار دارد
مگر نه اینکه روضه حتی اگر به نام مادر هم باشد باز نام پسر به میان می آید
چه خوب رسم عاشقی را ادا کردید و با رفتنتان یک جهان را عاشورایی کردید
اصلا انگار رفتن شما هم مقدمه ای بود برای آغاز
شما که رفتید فاطمیه آمد
فاطمیه ای که امسال خیلی زودتر چشم ها را بارانی و دلها را لرزان کرد
کاش این روز ها و شب ها پای محفلی که خود مادر میزبان آن است سلام ما زمینیان را هم برسانید



و اما ای شهید گمنام
ای وارث گمنامی، ما خودمان را گم کرده ایم، غریبیم در این شهر و دیار
شما انگار آمدی که راه را نشانمان دهی
اما این چه وقت آمدن بود زهرای نور خدا فدای شما؟
اندوه سیلی کوچه های مدینه کممان بود؟ ما که رخت سیای مادر بر تن داشتیم
ما که هنوز غم سردار اربا اربای مان را باور نکرده ایم
مگر شما چه نسبتی با مادر سیلی خورده ی پهلو شکسته ی بی حرم دارید که یکبار دیگر دلهای ما با آمدنت زیر و رو شد؟
این چه وقت آمدن است عزیز دل مادر؟
سیده زهرایم، هم نام مادری که شیفته ی نام و راهش بودید
پیغام رسان نور خدایم، پدرم، همه ی وجودم
همان نور خدایی که یکبار برای دوستان شهیدتان از نفس های بی شماره اش خواندم


اما امروز آمده ام تا برای شما بگویم از غم فراق
از غم دلتنگی
چرا که حالا او هم چون شما سبک بال شده و
با هزاران حرف نگفته برای دخترش مهمان عرشیان است...
بابا نیست اما من باز هم به نیابت از پدر آمده ام به استقبالتان
خسته نباشید، از سفر خوش آمدید ای کربلایی کربلا نرفته
نمی‌دانم حلقه گمگشته کدام مادرید و نگین انگشتر کدام‌ پدر
نمی‌دانم تاج سر کدام خواهر و عزیز دل کدام برادرید
به راستی عجب دلی دارد مادرت
چه زیبا شما را بر سر دست گرفت و تقدیم صاحب روضه های این ایام کرد
و اما در تمام این سالها چه حسین هایی که مادران برای روح الله تربیت کرده اند که بعد از سی و چند سال بی وفایی نکردند و باز هم به آغوش شان بازگشتند
این است رسم عاشقی
میبینی شهید پر از نام
گوشه گوشه ی تابوتت را مادران چشم انتظار
گرفته اند و قاب عکس یوسفشان را نشانت میدهند
نکند شما از جگر گوشه هایشان با خبر باشید و مژده ای برایشان آورده باشی
بگذار کمی آرام تر بگویم، خیلی از مادران با همان چشمان منتظر در دل قبر آرام گرفته اند و دیدار را به قیامت انداخته اند
دلم می گوید اصلا شما همان مقصود دلشان هستی اما به روی خودت نمی آوری...
این مادران را چه شده اینقدر بی تابی می کنند؟
میبینی چقدر دلتنگند
راستی مادر شما کجاست؟
کجای این سرزمین سر به دیوار گذاشته و در این لحظه با قاب عکست درد دل می کند
نمیدانم شاید هم مادرت تاب نیاورد و زودتر از آمدن شما به خواب رفته و اکنون در دل خاک آرمیده است...
اما میدانم که این سالها مادر پهلو شکسته خوب برایت مادری کرده که اینهمه دیر آمدی...
سرباز گمنام مادر
سلامم را به مادرم زهرا برسان و از قول من و تمام فرزندان انقلاب به بابای عزیزم و حاج قاسم عزیز بگویید تا پای جان ادامه دهنده ی راهتان و منتقم خون پاکتان هستیم و تا آخر میمانیم

سیده زهرا موسوی/