دلنوشته شلمچه

دلنوشته شلمچه

نویسنده : خادم الشهدا
در احوالاتی اسیر شده ام که انگار برای من نیست، من حتی با خودم غربیه شده ام، دیگر کسی را که در آیینه میبینم نمیشناسم، اینها تنها تا زمانی است که میان من و تو فاصله باشد و من در سر آرزوی زائر تو بودن را می پرورانم اما آنگاه که به تو میرسم حال بد من را چنان دگرگون میکنی که باران، دشت خشکیده را آباد میکند.
تو پیله ای را که به دور خود بسته ام باز میکنی و مسیر آسمان را به من نشان میدهی، من پرواز را از تو می آموزم که با بال های شکسته پر گشودی. چه زیباست با تو بودن و در کنارتو نفس کشیدن .

حتی خیال در کنار تو بودن آرامش بخش من است، در حوالیت ریشه خشکیده وجودم جانی دوباره میگیرد. دست یاری ات را به سمت من بگیر...! من یقین دارم در سایه تو عاقبت بخیر میشوم.