دلنوشته دختر شهید مدافع وطن "محمود رفیعی"

دلنوشته دختر شهید مدافع وطن "محمود رفیعی"

نویسنده : دختر شهید
بسم رب الشهدا و الصدیقین، درود و سلام به روح پاک شهیدان که از جان گذشتند تا به جانان رسیدند، شهیدان شمع شب افروز محفل عاشقانند، محفلی که درسش ایثار، معلمش امام حسین (ع) است.
دلیرمردانی که حدیث مجاهدت آموختند و در میدان ماندند و درس شهادت را چه سرافرازانه پاس کردند، ندای حل من ناصر ینصرنی امام حسین(ع) را لبیک گفتند، سینه سپر کردند تا به این سرزمین و امنیت مردمانش گزندی وارد نشود، کم تر از این هم انتظار نمی رفت.

معلمی چون سردار عزیز "قاسم سلیمانی" باید شاگردانی چون شما داشته باشد، او که به سربازانش نمی گفت به میدان بروید بلکه به دشمن می تاخت و به یارانش می گفت بیایید، آری بر تروریست های نحس و سیه دل می تاخت تا فرزندان ایران ذره ای به دلشان ترس و واهمه نیفتد دشمن بداند با شهادت سلیمانی ها بیدارتر می شویم، اتحادمان در پشتیبانی از ولایت فقیه به برکت خون سردار دلها پر رنگ تر می شود.

ملت انقلابی ما بدانند خدا با مومنان است، و وعده قطعی او استقرار حکومت صالحان است، 2 سال گذشت استواریم ترس زکسی به دل نداریم هنوز، ابریم ولی منتظر صاعقه ایم تا بر دشمنان بباریم.

پدرم ای قهرمان زندگی ام، سلام. 3 سال و 2 ماه است در فراغت می سوزم و گرمای پرمهر دستانت را در دستانم احساس نکرده ام.

کسی چه می فهمد در دل دختر چه می گذرد وقتی برای مدرسه رفتن به جای بوسه پرمهرت، باید قاب عکست را ببوسم. به من گفتند حرف های ناگفته ام را بگویم اما از کجا شروع کنم؛ مگر می شود دنیا دنیا حرف را در برگه جای داد.

پدر جان دوست داشت کنارم باشی تا سر بر زانویت بگذارم و برایت شعر بگویم از خاطرات فراموش نشدنی و روزهای با تو بودن از روزهای بزرگ شدن "ثمین زهرا" و بهانه گیری هایش برای تو بگویم، ولی چه کنم شهادت را بر ماندن در دنیا ترجیح دادی و درس آزادگی را به ما آموختی.

نماندی چون روح ملکوتی تو نمی توانست در این دنیای خاکی بماند خوش به حالت ای مدافع وطن که به خیل یاران امام حسین(ع) پیوستی و کربلایی شدی ولی اکنون که اینجا ایستاده ام به تو افتخار می کنم و به لباس مقدست به تمام باورهایی که داشتی و به خونی که پای امنیت حفاظت از این امنیت ریختی تا من امروز با سربلندی و امنیت اینجا بایستم و از تو بگویم تویی که قهرمان تمام داستان های کودکی ام هستی.

به جبران قطره های خون پاکت که بر زمین ریخت پرچمی را که برداشتی برافراشته نگه خواهم داشت تا راهت پیوسته نمایان و پر رهرو باشد، با اقتدار می گویم من فرزند شهد "محمود رفیعی" هستم مردی که درهمین آب و خاک به دنیا آمد و با غیرت و مردانگی بزرگ شد و با عشق به این ولایت در راه حفاظت از ناموس و امنیت در راه مبارزه با سوداگران مرگ دلیرانه جنگید و برگزیده شد تا نامش همواره بر قله های شهامت ماندگار بماند.

در همین جا از شما یاران و سربازان وطن درخواست دارم که زمین را از وجود تبهکاران و قاتلان خدا بی خبر پاک کنید تا دیگر فرزندی بی پدر نشود، پدر جان همان روزی که دستان گرم و مهربانت را بر سرم کشیدی و با بوسه هایت به من طراوت بخشیدی نمی دانستم این آخرین دیدار من و توست. گرمای دستانت را همیشه بر شانه هایم احساس خواهم کردم، تا آخر ایستاده ایم و راهت را ادامه خواهیم داد.

مرکز اطلاع رسانی پلیس اصفهان