دلم فقط کمی تورا می خواهد

دلم فقط کمی تورا می خواهد

نویسنده : سیدامیرعلی فرزند شهید مهدوی
به نام خدا
می خواهم قلم دست بگیرم و بنویسم ولی هیچ کدام یاری ام نمی کنند، نه کاغذ، نه قلم، نه دلتنگی هایم...
می شنوی؟ منم پسرت غریب افتاده ام بین این مردم، آنقدر نگاهم نکرده ای که پاک از یادت رفته ام...
دلم فقط کمی تورا می خواهد، کمی محبت، کمی نوازش، کمی قربان صدقه...
پدرم، دلم برای بودنت تنگ است، اما تنها قاب عکس توست که مرحم دل مجروح من است.
من تا کی باید در انتظار لحظه ای نگاه تو باشم؟ کودکی من در انتظار پدری می گذرد که با غریبی همسفر شد و به مهمانی خدا رسید و من در کوچه های غربت و تنهایی به دنبال او می گردم و باور دارم هرسفر کرده ای روزی بازخواهد گشت...
پدرجان کاش می شد تمام دنیا را از من بگیرند و به جای آن فقط یک لحظه بتوانم چشم در چشمان آشمانی تو بدوزم، ای کاش تو در کنار ما بودی، خودت را می خواهم، قاب عکست بر روی دیوار، نامت بر کوچه های شهر، هیچ چیز دیگر برایم پدر نمی شود.
از مادر بگویم، او که یک تنه کوله بار دلتنگی های من را به دوش می کشد از من می خواهد گریه نکنم و اشک های خود را لابه لای چادر خود پنهان می کند در حالی که نمی داند من بارها و بارها اشک پنهانی او را دیده ام.
مزارت در قطعه شهدا تنها دلخوشی عصر پنجشنبه من و مادر است، چهره ی زیبای تو را بارها و بارها در خواب دیده ام در حالی که به من لبخند می زنی و می گویی پسربابا چقدر شبیه من شده ای!
سلام بر پدری که نزدیک یک سال است او را ندیده ام سلام بر پدری که در رویاهایم با او حرف می زنم می خندم و بازی می کنم. راستی خانم معلم گفته من دلم بابای دوبخشی می خواهد هرچند که نیست هر چند که هست هرچند که دور است اما نزدیک...
پدر بی تو هوای حوصله ام ابری است
بی تو انگار آفتاب زندگی ما نمی تابد
بی تو هرصبح مثل یک غروب آدینه است
بی تو آرزوهایم قد خمیده اند
و تو نیستی تا بدانی چقدر تنهایی سخت است
تو نیستی تا بدانی اندوه و نبودن و نداشتن تو
برای ما بزرگ و سخت است
پدر براستی چقدر صبوری سخت است
چقدر جایت خالی است
اما یاد تو تنها التیام بخش نبودن توست...

شهدا مرتبط :

شهید سیدمجید مهدوی