دلم به حال فرزندم می سوزد

دلم به حال فرزندم می سوزد

نویسنده : دختر شهید احد ریخته گر نظامی
سلام بر پدر آسمانی ام
دلتنگ حضورت هستم
حضور گرمت
همیشه در بین انسان های زمینی در جستجویت هستم
احساس می کنم کنارم هستی
اما نمی بینمت
هر هفته به دنبال کودک درونم هستم
بابایی دلم هوایت را کرده
به خانه ات آمده ام تا آغوش پرمهرت را به رویم باز کنی
دیگر از انتظار خسته شدم
هر بار که به منزل ابدیت می آیم به امید اینکه روزی مهمان سفره ام شوی
به خانه بر می گردم ولی افسوس که نمی آیی...
نه در رویاهایم و نه در کنارم تورا نمی یابم چگونه دلت می آید تنها دخترت را تنها بگذاری؟
هربار که پسرم از مدرسه به خانه می آید
برایم از پدربزرگ های دم در مدرسه که انتظار نوه هایشان هستند به من می گوید
مادرم، چرا پدربزرگ مارا تنها گذاشت؟
می دانی چقدر پدرها دخترانشان را دوست دارند
حال اگر زنده بود به خانه مان می آمد و با من بازی می کرد.
دلم خون می شود بس که رنج تنهایی کشیدم من هم مانند نامت واحد شدم.
در کودکی هربار که پدری را می دیدم کنار فرزندش به آن ها غبطه می خوردم
اما حالا دلم به حال فرزندم می سوزد
چون من تجربه باتو بودن را داشتم اما او فقط قاب عکس تورا لمس می کند و جای خالیت....