دست خدا بر سرماست

دست خدا بر سرماست

نویسنده : فرزند شهید اسماعیل ملامحمودی
بسم رب الشهدا و الصدقین
سلام به اون بابایی که منو خیلی دوست می داشت
تو قلب دشمنا هراس تو قلب من عاطفه می کاشت
سلام به اون مرد نجیب خاطرات مادرم
و دستی که نوازشش نیست دیگه حالا بر سرم
سلام به اون بابایی که دلم براش تنگ میشه
گریه نمی کنم ولی که بابا زندست همیشه
میگن که اون پیش خداست آخه شهید شده بابام
جای گلوله رو تنش یاس سفید شده حالا
باباجونم دوست دارم یه شب بیام ببینمت
ماه باشی یا ستاره از آسمون بچینمت
اونوقت بیارمت خونه سر راهت گل بذارم
تا هم کنار من باشی هم تکیه گاه مادرم
آخه تورو هرچی دیدم تو قاب عکس بودی بابا
بخاطر من هم شده میشه که برگردی حالا
اما یه وقت پنجشنبه ها که با مامان میایم مزار
عطر گل محمدی و لاله ها هزار هزار
حس می کنم شاید تو هم دلتنگ میش برای ما
میای به ما سر می زنی و باز میری پیش خدا
اما مادر دیشب می گفت باز قصه ی رقیه رو
انگار که می دونست دلم بهونه میگیره تورو
می گفت باید یاد بگیری که مثل اون صبور باشی
برای شادی بابات محکم و پرغرور باشی
بابا اگه شهید شده دست خدا بر سرماست
خدا مارا دوست داره که خامنه ای رهبر ماست...