در راه اسلام و انقلاب

در راه اسلام و انقلاب

نویسنده : محمد فرزند شهید هوشنگ طرهانی
دلم در سینه می تپد زمانی که سوز سرما صورتم را کبود می کند. می دانم تا انتهای زنده بودنم، سرمای سخت زمستان مرا به آن روزها می برد، آری همان روزها که کودکی بیش نبودم همان روزهایی که پدرمان را زا دست دادیم و کوه غم بر سرمان آوار شد هنوز هم حسرت نداشتن پدر آزارم می دهد. هنوز هم نداشتن چراغ راه زندگی مسیرمان را تاریک کرده سال 84 من محمد کودکی شش ساله بودم و برادرم 5سال بیشتر نداشت بیشتر مهربانی ها و محبت هایش را بخاطر داریم تا خاطراتش را.
آخر از صمیم قلب دوستمان داشت و نوازشمان می کرد خاطرم هست یکی از همان روزها که پدرم شهید هوشنگ طرحانی هنوز به شهادت نرسیده بود به منزل آمد علی مشغول بازی با دستبند نظامی اش شد دستبند به دستانش قفل شد کلید همراش نبود علی را به کلانتری محل خدمتش برد و دستانش را باز کرد. گاهی اوقات پدرم سربازان محل خدمت خود را به محل زندگیمان می آورد و غذایی که مادرم آماده داشت به آن ها می داد. در پایان با اینکه حسرت نبودن پدر را در سر دارم با آنکه دست نوازشش را بر سرنداریم با اینکه دیوار مستحکم زندگیمان به تلی از خاک تبدیل شده اما با این همه خوشحال و خرسندم که بابایم در راه اسلام و انقلاب و آرمانهای امام به شهادت رسیده و رسیدن به آمال و آرزوهای اخروی را به زندگی در دنیای فانی ترجیح داده آری خوشحالم و خوشحالم و خوشحالم...(دلم برای بابایم تنگ شده)

شهدا مرتبط :

شهید هوشنگ طرهانی