خیلی دوست داشتم چهره واقعی تون رو ببینم

خیلی دوست داشتم چهره واقعی تون رو ببینم

نویسنده : نگار دختر شهید عبدالله الهی
سلام بابا
من دلم خیلی واستون تنگ شده.
می دونید من از هفت ماهگی شمارو ندیدم.
بابا من خیلی دوست داشتم چهره واقعی تون رو ببینم،
دیدم ولی توی عکس.
می دونید من فقط خاطره هایی که مامان درباره شما گفتند رو در ذهن خودم یک جور ترجمه کردم.
من نمی دونم این همه مرد چرا شما باید شهید می شدید.
یکی از آرزوهام اینه که وقتی امام زمان ظهور کردند شما زنده بشید
و با مامان و خواهرام و داداش همه باهم بریم بهشت و اونجا زندگی کنیم.
من یک جورایی از شهید شدنتون خوشحالم
و یک جورایی هم ناراحت،
خوشحالم چون شما یکی از بزرگان و دلیران این کشور هستید
و خانواده مون رو معروف کردید
و ناراحتم چون بابا ندارم و مامان هم خیلی اذیت می شد
و وقتی هم می بینم بچه های مدرسه توی برف و بارون و توی تابستون
دست باباشون رو می گیرند و بدو بدو می کنند
دوست داریم اون لحظه واسه منم اتفاق بیفته
ولی عوضش داداش عماد هست.
اون هم مثل کوه پشتمون وایستاده.
اون یکم جای شما را برام پر کرده.
بابا ناراحت ما نباشید
فقط توی بهشت واسمون جا بگیرین تازه یکی به خانواده مون اضافه شده اگه گفتین کیه؟
اون شوهر دختر بزرگتونه فاطمه.
بابا ناراحت اونم نباشید پارسال رفتند خونه خودشون.

شهدا مرتبط :

شهید عبدالله الهي