خوش به حال آن شبی که تو به آن نور و آرامش می دهی

خوش به حال آن شبی که تو به آن نور و آرامش می دهی

نویسنده : سید مجتبی میری هزاوه

پیر ما گفت:



شهادت هنر مردان است     عقل نامرد در این دایره سرگردان است



دلم را به آسمان ها می سپارم تا نوشته هایش را به تو نشان دهد تا شاید دفتر قلبم را ورق بزنی و گوشه ای از آن را بخوانی پس برایت می نویسم، از دل غریب خود برایت می نویسم، آری خیلی دلم می خواست با تو بودم در میان ابرها، پیش خدا بودم نمی دانی که چقدر برایت دلتنگم، اشک هایم سرازیر است ای شهیدم، می خواهم با تو صحبت کنم اما با چه زبانی ؟!



با این زبانم که پر از گناه است؟ نه نمی توانم! چگونه می شود مهمان آسمان باشم و با زبان زمینی خود با تو نجوا کنم! نمی دانم، چه کنم؟ پس با زبان کودکی ام برایت می نویسم چرا که به آسمان نزدیک تر است! وقتی کوچکتر بودم، عاشقان نگاه پرمهرت، همواره از تو می گفتند، از خوبی هایت، از نماز شب هایت، از وفاداری هایت و از گذشت و ایثارت ...



من از تو فقط همین ها را به یادگار دارم. هر صبح تصویر تو را نگاه می کنم تا شاید تو هم به من نظری کنی، کاش در آن هنگام که به مدرسه عشق می رفتی به ما هم سری می زدی!.



نمی دانم، آیا اکنون هم می آیی تا تنها اندک نگاهی به این دل شکسته و دیده گریانم کنی؟



به یقین، تو می آیی ! باور کن، هر لحظه عطر وجودت را حس می کنم اما چرا نمی بینمت؟! چرا صورت پر نورت را برایم نمایان نمی کنی؟! می دانم، این تقصیر چشم های من است!



آن قدر گناه کرده ام که این گناهان حجاب چشمان بی فروغم شده اند و من تو را نمی بینم، ای کاش دستم را می گرفتی تا این قدر احساس تنهایی نمی کردم! اما چه کنم که شهادت را بهایی درخور لازم است و هیچگاه بهانه ها راه به جایی نخواهد برد!



علی اکبر جان! همگان راست می گویند که تو اینک در آسمان ها، ماه مجلس شده ای و بسان ستاره ها، زیبا می درخشی! خوش به حال آن شبی که تو به آن نور و آرامش می دهی، ای کاش من هم شب ها به جای خفتن در زمین، بسان تو در فراسوی آسمان ها می بودم!



خورشید، بزرگ ترین مؤذن صبح است و شهید والاترین مکبر آزادگی و کدام تکبیر، رساتر و فراگیرتر از شهادتینی که در بی تعلق ترین ثانیه های زندگی، بر زبان شهید جاری می شود؟!



رهایی، محصول دل سپردگی مردان جهاد، به عالمی فراتر از خاک است؛ محصولی که توازن عقل های زمین را درهم می شکند، پس سلام بر شهدا که ایستاده می میرند!



کجایند آنان که در صحنه پیکار، شمشیرهاشان را از غلاف بیرون کشیده، هر گوشه از میدان نبرد را دسته دسته و صف به صف فرا می گرفتند؟!



آنان جوانمردانی بودند که در پایان هر مصاف از بقاء زندگانی بازگشته، از کارزار سپاه خود، شادمان نمی شدند و از بابت مرگ سرخ کشته گانشان از کسی تسلیت نمی خواستند!



چه زیبا! چشمانشان از شدت گریه خوف بر درگاه جلال ربویی به سفیدی گراییده، شکم هاشان بر اثر روزه داری لاغر گشته و پوست لبانشان بر اثر مداومت بر دعا و ذکر حق خشکیده و غبار فروتنی و تواضع، چهره شان را پوشانده بود!



آری! آنان برداران ما هستند که از این سرای فانی سفر می کنند، پس سزاوار است که تشنه دیدارشان بوده و پیوسته از اندوه فراقشان حسرت بخوریم.



دریغ و هزاران افسوس که ما هنوز شهادتي بي درد مي طلبيم، غافل از آن که شهادت را جز به اهل درد نمي دهند زیرا شهادت هنری دیگر و از جنس آسمان است و برای آسمانی شدن نیز راهی بس جان فرسا در وادی سیر و سلوک باید پیمود تا برای همیشه میهمان بیکران آسمان شد!



شهید علی اکبر معصومی نژاد در مورخ  97/3/20 در شهرستان میرجاوه سیستان و بلوچستان در درگیری با قاچاقچیان موادمخدر به درجه رفیع شهادت نایل شد و از این بزرگوار دو نوغنچه به یادگار مانده است.



(روحش شاد و یادش گرامی باد)