تو یک روز می آیی و تو نیامدی پدر...

تو یک روز می آیی و تو نیامدی پدر...

نویسنده : مهدیه اسدی
پدرجان سلام...
سلام مرا پذیرا باش، سلامی که از اعماق قلب سوزانم سرچشمه می گیرد و به ضمیر پاک معصومیتم می نشیند.
پدر...امروز سخت هوای تورا کرده، کوله بار بی کسیم را بستم و به دست قاصدک سپردم تا شاید به تو برساند...
بابا نمی دانم از کجا شروع کنم...!
آنقدر دلتنگم پدر،
آنقدر دلم هوایت را کرده..
ای کاش بودی..
ولی دیگر نیستی بابا ...
از آرزوهایم برایت بگویم،
آرزوهایی که با رفتن تو پرکشیدن و رفتن...آرزوهایی که شاید برای دیگران خیلی عادی باشد
ولی برای من ارزویی محال است..محال...
آرزوی دیدن پدر آرزوی صحبت کردن با پدر و حتی در آغوش گرفتن پدر...
همیشه آرزو داشتم لااقل برای یکبار کلمه بابا را به زبان می آوردم و جوابم می دادی...
پدر نمی دانی وقتی دوستانم از پدرشان می گویند چقدر زجر می کشم...
چقدر حسرت می خورم و می گویم کاش پدر من هم بود...
بابا وقتی دوستانم می گویند فرزندان شهید سهمیه دارند نمی دانی چه می کشم
آنان نمی دانند که ما چه کشیده ایم...واقعا یک لحظه حس کرده اند که اگر پدرشان نبود چه می شد؟!
آنان نمی دانند وقتی می خواستیم یاد بگیریم کلمه بابا چگونه نوشته می شود چه شب هایی را در تب بی پدری سوختیم و چه هجرانی را تحمل کردیم...
برای ما بابا یک کلمه مبهم بود
کلمه ای که با او فقط در رویایمان خانه ای ساختیم
و گاهی به او سر می زنیم و درددل می کنیم...
پدر رویایی...
که شاید فقط شبها به خوابمان بیاید...
ولی هیچگاه نمی توانیم اورا لمس کنیم،
زیرا او دیگر نیست و او را نداریم و تنها چیزی که از او برای ما مانده همان خاطره هایش است.
خاطره هایی که دیگر هیچوقت تکرار نمی شوند... پدر ....
تمام سهمیه های دنیا برای شمایی که همیشه بدهکارتون بوده ام...
من فقط یک سهمیه می خواهم و حقم هست دیدن یکبار دیگر روی پدر...لمس پدر...آغوشش!
بابا!
مادر همیشه می گفت تو یک روز می آیی و تو نیامدی پدر..
من همیشه چشم به راهت بودم و هستم..اکنون 18 بهار گذشته است و هنوز چشم به راهتم پدر...می دانم که می آیی..تو زنده ای و همیشه گرمای وجودت را در کنارم حس می کنم...چون شهدا همیشه زنده اند...
پدر نمی دانی مادر این همه مدت چه کشید...
چه شب هایی که تاصبح بخاطر فراقت گریه می کرد تا من نبینم و زجر نکشم...
چه شب هایی که با قاب عکست به خواب می رفت تا شاید بتواند جای خالیت را کمی پر کند...
اما اکنون پس از 18سال دوری و هجران در چهره ی مادرم خطوط فرسودگی و غم دوری موج می زند...
ولی همانند کوهی استوار پشت من ایستاده است و نمی گذارد درد دوری و هجرانت را بفهمم و قطره ای اشک به چشمانم بنشیند
ولی پدر برای او هم سخت است فراق تو...
خدایا از تو سپاسگذارم که مادری چون کوهی استوار به من دادی...
پدر...تنها افتخارم این است که فرزند شقایقی چون تو هستم...
اما پدر شهیدم بقای این نظام الهی..ثمره ی خون تو و یاران توست و این چیزی است که به من آرامش می دهد..
پدر تو افتخار منی و دوستت دارم...

شهدا مرتبط :

شهید محمد اسدي