تو کجایی نقی، روحت شاد

تو کجایی نقی، روحت شاد

نویسنده : حسین عسگرزاده
شهید نقی نقی دوست از لحاظ مذهبی یکی بود و همیشه ما را تشویق می کرد که مذهبی باشیم و آخرین بار که او را دیدم در حسینیه باب الحوائج داشت کاشی ها را دستمال می کشید. به من آن روز زنگ زد و گفت بیا با هم نظافت حسینیه را تمام کنیم و من رفتم آنجا دیدم نه شام خورده و نه ناهار و در حسینیه کار می کرد و با لباس های مجلسی کار می کرد من به او گفتم چرا با این لباس ها کار می کنی گفت برای امام حسین علیه السلام سهل است جانم را هم می دهم.
شهید هیچوقت حرف کسی را که ناحق بود قبول نمی کرد، به امام خامنه ای دلبند بود، می خواست برود به مدافعان حرم بپیوندد و می گفت می خواهم شهید بشوم شهید شدن چه صفایی دارد. می خواست برای آخرین بار مادرش را به کربلا ببرد به من می گفت حسین بیا مادران مان را به کربلا بفرستیم تا ما را حلال کنند توی بچگی خیلی اذیتشان کرده ایم، من در جواب گفتم نقی ول کن آه مادر نمی گیرد؛ گفت من می فرستم تو خود دانی. در محله مان هیچ کس از او نرنجیده بود همیشه به من می گفت بیا بریم مسجد و پایگاه.
از نظر من اخلاقش کمی تند بود مثلا در عروسی خودم گفتم نقی تو هم باید سروسامان بگیری تا مادرت از تنهایی دربیاید خندید و گفت حالا فرصت زیاد است حرف می زنیم و من دست برنداشتم چون مادرش به من گفته بود برگشت گفت باید مدت خدمت پیمانی ام تمام بشود و رسمی شوم و دقیقا این جمله را گفت که خودت پیرانشهر را می شناسی می زنند شهید می شوم آن دختر چه گناهی کرده .!!
در پایان این جمله را می توانم بگویم که دیگر ما دوستان نمی توانیم دور یکدیگر جمع بشویم چون او ما را یکجا جمع می کرد و برای ورزش و تفریح برنامه ریزی می کرد.

شهدا مرتبط :

شهید نقی نقی دوست