تا همیشه خشنود و راضی باشد

تا همیشه خشنود و راضی باشد

نویسنده : علیرضا فرزند شهید
می خواهم از پدری برای شما بنویسم که همیشه باعث افتخار من بوده و هست. پدری که در هرجا نامش به نیکی یاد می شود و همه اورا دوست دارند ولی چه زود این پدر پرواز کرد و من را تنها گذاشت درست در زمانی رفت که من خیلی کوچک بودم و من را از نوازش دست خود محروم کرد. من دوست داشتم که مانند بقیه بچه ها دست در دست پدر داشته باشم و با او به پارک و جاهای دیگر بروم و با او هم بازی شوم ولی دست تقدیر جور دیگری رقم خورد و من را تنها گذاشت و پرواز کرد. من خاطرات کم و بیشی از او به یاد دارم چون در آن زمان من شش ساله بودم و فقط دوست داشتم با او بازی کنم ولی الان که به نوجوانی رسیده ام جای خالی او را بیش تر احساس می کنم وای کاش پدر تو بودی تا من تمام مشکلات و مسائل خود را به تو می گفتم و از آرزوهایم می گفتم و همانند دیگر بچه ها با تو به مساجد و هیئت ها می رفتم وای کاش...
ولی دیگر آن روزها بازگشتی ندارند و پدر نمی آید و ماندم و قاب عکسی و خاطرات کم و بیش، من در آن زمان 6ساله بودم و به پیش دبستانی می رفتم و خاطراتی که دارم خیلی کم رنگ است ولی هنوزم خوب است که چندتایی را به یاد دارم، به یاد دارم که او خیلی مهربان بود و دوست داشتنی. وقتی که به سرکار می رفت زمانی بود که من در خواب بودم و همیشه دلم می خواست با او خداحافظی کنم و فقط سعی می کردم بعضی روزها بیدار شوم و با او خداحافظی کنم، او خیلی مهربان بود و برای من همه چیز را مهیا می نمود، یک چیز را خوب به یاد دارم روزی که او وارد خانه شد و با خود یک دوچرخه آورد و من آن روز خیلی خوشحال شدم من بلد نبودم که با دوچرخه چگونه حرکت کنم ولی پدر خیلی با صبر و شکیبایی به من یاد داد. در خیلی از کارها به من کمک می کرد و من نیز همیشه سعی می کردم که با دقت کارها را انجام دهم تا او از من راضی باشد. او به من نمازخواندن، قرآن خواندن و حتی روزه گرفتن را یاد داد و تا جایی که امکان داشت سعی می کردم هر شب به همراه پدر به مسجد بروم و در کنارش نماز بخوانم در آن زمان من نماز را بطور کامل بلد نبودم ولی الان نماز را به خوبی و به موقع می خوانم تا پدرم را خشنود کنم و این را مدیون پدرم هستم و او در ماه رمضان به من می گفت روزه به تو واجب نیست و می توانی بصورت کله گنجشکی روزه بگیری و من همین کار را می کردم اما من اکنون بطور کامل روزه ام را می گیرم و می دانم که پدرم از این کار من بسیار خوشحال است و همیشه می خواهم که تا می توانم کارهای شایسته انجام دهم تا او همیشه خشنود و راضی باشد و من هم باعث افتخارش باشم و به خود می بالم که فرزند یک شهید هستم.