این مأموریت مثل بقیه نیست

این مأموریت مثل بقیه نیست

نویسنده : حمیدرضا فرزند شهید مهدی کوشکی
زمان هایی می رسید که آدمی دوست دارد به گذشته برگردد،
زمان هایی که نه الان و نه در آینده قابل تکرار است،
لحظه های باهم بودن ودوباره کنارهم زندگی کردن.
پدر،مادر، پدربزرگ،مادربزرگ،دایی،عمو،عمه،خاله، همگی برای ما نعمت هستندولی نقش پدر و مادر پررنگ تر از بقیه است.
پدر باصبر و فداکاری و مادر با محبت ومهرورزی فرزند خود را از همان لحظات اول تولد همراهی می کنند
و در سراسر زندگی هیچگاه از کمک رساندن به او غافل نمی شوند.
پدر و مادر مرواریدهای کمیاب زندگی اند و شاید دیگر کسی نتواند جای خالی شان را تسکین دهد و همیشه جای خالی شان در زندگی حس شود.
از اولین خاطرات زندگی یعنی زمان کودکی لحظه ای را به یاد دارم که ذره ای نان می توانست به قیمت جانم تمام شود اما تدبیر پدر مانع آن شد
یا خاطراتی مثل یادگرفتن دوچرخه سواری و پیاه روی های عصرانه خانوادگی
یا خاطراتی مثل یادگاری اولین نماز و حمد و سوره و قران خواندن های خانوادگی
و خاطرات زمانی که در مناطق غریب سراوان و جالق سپری کردیم
خاطرات همراه شدن با پدر و تانکر آبرسانی به پاسگاه های میانی و مرزی در سیستان و بلوچستان
خاطرات هدیه هایی که پدر بعد از انجام ماموریت هایش برایمان می آورد
یا خاطراتی مثل چایی درست کردن های عصرانه و نشستن در حیاط خانه
یا سفر های شهر به شهر تاریخی و زیارتی. چقدر زود گذشت.
حالا وقتی بزرگان ما خاطره تعریف می کنند می دانم از نظر ان ها همان دیروز بوده ولی از نگاه بچه ها بسیار دور دیده می شود.
پدر با تمام مشغله ها و خستگی زمانی که وقتش اجازه می داد علی رغم تمام خستگی با روحیه ای شاد سعی در شاد نمودن محیط خانه اش داشت.
پدری که از خوشی های خود می گذشت تا به خانواده اش آسایش و رفاه بیشتری دهد.
پدر که سعی داشت تا فرزندانش درس بخوانند و موفق شوند.
شاید مثل پدربودن و خلق و خوی اورا گرفتن آرزوی هر پسری باشد.
برای خود متاسفم پدرجان که تاکنون برایت وظیفه ام را به انجام نرسانده و آن پسری که باید می بودم نبودم.
ای کاش می شد دوباره به روزگار 12-13سالگی برگردم.
ای کاش قدر زندگی باهم بودن را بیشتر می دانستم.
آخر یک پسر 13ساله که در ایام کودکی غرق در بازی و مدرسه خویش بود و فکر می کرد زندگی همیشه جاری است و پدر و مادر همیشه هستند و تصوری از مرگ نداشت چگونه می توانست باور کند که این ماموریت پدر مثل بقیه نیست و سفری بی برگشت است.
زمان هایی در هول و هراس بودیم.
زمانی که در سراوان و جالق بودیم
اما اصلا به فکرم نمی رسید که سبزوار جایی باشد که پدر از پیشمان برود.
آرزویم این است که بتوانم برخود غلبه کنم و آنقدر چیره شوم تا در آن عالمی که بی پایان است شانس زندگی با پدربودن را از دست ندهم و به این آرزو باید امیدوار بمانم.

شهدا مرتبط :

شهید مهدی کوشکی