اگر شماها نبودید خدا می داند ما مستعمره کدامین کشور بودیم

اگر شماها نبودید خدا می داند ما مستعمره کدامین کشور بودیم

نویسنده : محمد فرزند شهید اردشیر کرمی
سلام پدر مهربان و خوبم.
پدر من هررزو صبح که از خواب بیدار می شوم بعد از نام خدا به تو که بالای سرم در قاب دیوار اتاقم هستی سلام می کنم. روزها و ماهها و سالهاست که دلتنگ توام، دلتنگی های من عاشقانه است و چه زیبا هستند دلتنگیهای من به خاطر تو. مادرهمیشه می گوید پدر در همه جا همراه تو است و من هم به این همراهی ات چه عاشقانه عادت کردم و خودت می دانی خواب هایم همگی وقف تو هستند چه خواب هایی که رویای با تو را در کنارم احساس می کنم. پدر مهربانم من همیشه و در همه حال منتظرت می مانم پس تا ابد باشد باز منتظرم. تو به ما یاد دادی که همیشه با یاد خدا کارهایمان را آذین دهیم و جز نامش چیزی بر زبان نیاوریم. تو به ما چه درس هایی ندادی. درست است که حضور فیزیکی ات کم رنگ شده اما با شهادت و رشادت و پایمردی و ایثار و از خودگذشتگی به ما همه چیز آموختی. پدر مهربانم گفته اند حرف دلم را برایت بنویسم ولی نمی شود یک دنیا حرف کوچک را روی کاغذ جای داد. من حرف های ناگفته بسیار دارم که با تو بگویم. مادر همیشه از خاطرات قشنگ و فراموش نشدنی خانواده برایم صحبت می کند، روز هایی که من یک سال و چندماه بیشتر نداشتم و من در آن روزها هنوز تکلم حرف زدن را نیاموخته بودم با تشویق و شکر صلوات شما به سختی اسمت را می آوردم و تو چه آشوبی در دلت نمی پروراندی بابای خوبم. من آرزوها خیلی کوچک بودم که جلوه گری و شهادت و رشادت و ایثار و پایمردی و تواضع و فروتنی و شجاعت تو در دل کوچکم جای می دهم اما چیزی به خاطر دارم و الان آن را با عکس لباس رزم مقدس گره می زنم. لباس های سبز زیبای فرمت بود که به تن داشتی .آری جز رنگ های سبز لباس هایت که جز رنگ های اصلی زندگی من است چیزی به یاد ندارم آری لباس های و امسال تو همیشه برای من و امسال من مقدس و زیبا بوده و خواهد بود چرا که اگر شماها نبودید خدا می داند ما مستعمره کدامین کشور دنیا بودیم. یاد شما همیشه جاودانه و سرسبز است برای ما، پدر مهربانم چه روزهایی که مادرم دست من را می گرفت و به دبستان می برد. اما بچه های دیگر را می دیدم که با پدرشان می ایند و آن لحظه ها چه آرزوهایی داشتم که ای کاش با پدر خوبم می آمدم بعضی وقتها دوست داشتم مثل بچه های همسایه با پدرم فوتبال بازی کنم و با پدرم به گردش و تفریح بروم. دوست داشتم با پدرم به...ولی افسوس! آرزوهای خودم به کنار هر روز مادر یکی از خاطرات زیبای شما را عنوان می کند و خدا می داند من در دلم چه آشوبی بر پا می شود. پدر عزیزم روزهای آخر هفته هر پنجشنبه پیش تو می آیم تا به بهانه ای با تو حرف بزنم من هرروز بزرگ و بزرگتر می شوم اما هنوز نتوانسته ام به قله بزرگیت دست یابم. پدر شجاع و مهربانم تو بوسه بر آستان خاک زدی و من بوسه بر آستان سنگ تو می زنم. آن لحظه که بوسه می زنم زیباترین و سخت ترین و با شکوهترین لحظه زندگی من است. پدر مهربانم با تو عهد می بندم که چنان باشم که همه بگویند این یادگار زیبای شهید الهی است و مایه افتخار تو که افتخار آفرین بودی سخت است ولی با تو و آرمانهای تو و راه و پیمان تو عهد می بندم که پویندگان راه شما باشم. تو همیشه پدر مهربان سروقامت و اسطوره اخلاق و ایمان و شجاعت... من خواهی بود و به راه سبز و به لباس سبز تو احترام خواهم گذاشت و مثل تو در هر سنگر که باشم برای برافراشته شدن پرچم سه رنگ کشور من دریغ نخواهم کرد ایران من.

شهدا مرتبط :

شهید اردشیر کرمی