انتظار بر در کوچه وصال

انتظار بر در کوچه وصال

نویسنده : خادم الشهدا
اشک و آه، هم مسیر با قلب دلتنگ میشوند تا مرهمی باشند بر زخم های نابسمان دوری و کنج غربت نشینی! دیگر اما انگار این مهمان های خوانده و ناخوانده نیز راه به جای نمیبرند و مرهم آشفتگی هایم نمیشوند. بی تاب بودن احوال هر روز من است درست به سان کبوتر بال شکسته ای که با دیدن آسمان دلتنگ میشود و در سر رویای پرواز دارد.

و من اینجا در میان هیاهوی این شهر باز برای تو دلتنگ شده ام! غروب های بی نظیر، اهالی بی ریا، برای لباس های خاکی و من دلتنگم برای خادمی! تمام روزهای فراق را به امید جوانه زدن در سرزمین نور پشت سر گذاشته ام و مرا در سر رقص با نسیم اروند پای برجا نگه داشته است.

کلمات از بیان شوق دیدار، ناتوانند و شرمگین! قلم نیز زیر بار این دلتنگی ها خمیده است. من به انتظار بر در کوچه وصال نشسته ام تا خورشید با طلوعی گرما بخش، قلب یخ بسته ام را جانی دوباره بخشد.