افتخارمان پدرانمان هستند

افتخارمان پدرانمان هستند

نویسنده : محمد فرزند شهید علی رحم محمدی
من 4 سال بیشتر نداشتم که پدرم به شهادت رسید در آن زمان دقیقاً سنی بودم که بچه‌ها خیلی شدید به پدر وابسته‌اند منم مثل همه بچه‌ها بیش از حد به پدرم وابسته بودم آن چنان که حتی زمانی هم که در پاسگاه بودند بیشتر وقت‌ها منم پیشش بودم ولی متاسفانه زمان خیلی کمی بود که بنده و خواهر کوچکم مهرو محبت پدری را داشتیم. زمانی که بچه‌های هم سن و سالم کلمه بابا رابر زبان می‌آوردند متوجه می‌شدم که بابای من رفته جایی که دیگر پیشم بر نمی‌گردد خیلی ناراحت می‌شدم گریه می‌کردم سراغ پدر را که از مادرم می‌گرفتم مادرم هم گریه‌اش می‌گرفت زمانی که به مهد کودک و دبستان می‌رفتم بیشتر از هرچیزی جای خالی پدرم بود که اذیتم می‌کرد وقتی دوستان و همکلاسی‌هایم را می‌دیدم که پدرشان به سراغشان می‌آیند بغض عجیبی گلویم را می‌گرفت که حتی اصلاً دوست نداشتم به دبستان برم همیشه از اینکه بچه‌های دبستان بعد از تعطیلی بدو بدو پیش باباهاشون می‌روند خیلی اذیت می‌شدم مادرم که وقتی مرا با این حال می‌دید دلداریم می‌داد و می‌گفت الان پدر داره تو رو نگاه می کنه تو باید خوب درس بخوانی که پدرت رو خوشحال کنی بعد از سال‌ها که بزرگ شدم خودم متوجه شدم که شهادت راه مردان بزرگ است آرزو می‌کنم که خودم هم بتوانم راه پدر عزیزم را ادامه بدهم ما فرزندان شهدا افتخارمان پدرانمان هستند و هیچ وقت گله و شکایتی نداریم و همیشه می گوییم که ای کاش ما هم مثل پدرانمان باشیم که در آینده فرزندان ماهم سربلند باشند.

شهدا مرتبط :

شهید علي رحم محمدي