لباس شهادت

لباس شهادت

آخرین بروزرسانی : دوشنبه، 02 بهمن 1402 ساعت 16:06

و شهادت لباسی بود که برازنده‌ات بود و خوب بر تنت نشست.

به گزارش پایگاه خبری شهدای فراجا؛ شهید مدافع وطن، اکبرنصراصفهانی، مورخ ۱/۴/۱۳۴۲ در اصفهان به دنیا آمدند و در تاریخ ۱۵/۴/۱۳۶۲ در پیرانشهر واقع در استان آذربایجان غربی به شهادت رسیدند.

به رسم ادب؛ سراغ خانواده‌ی شهید رفتیم تا قلم به دست به ثبت خاطرات این بزرگواران بپردازیم. خواهر شهید از مهربانی و صفای شهید می‌گوید.

تعداد خواهر و برادر و وضعیت تاهل:

پنج خواهر بودیم و با شهید دوتا برادر داشتیم. شهید مجرد بودند خانواده قصد داشتند برایش زن بگیرند که شهید گفتند؛ فعلا زن نمی‌خواهد

 

فعالیت‌ها:

پدرم کارگر کارخانه بود؛ کشاورزی هم می‌کردند؛ از محصولات کشاورزی خیلی به مردم کمک می‌کردند؛ شهید سرباز نیروی انتظامی بود؛ در خط مقدم اول جبهه خدمت می‌کرد؛ ایشان عکس امام را به صورت قاب بزرگی درآورده بودند و در خانه نصبش کرده بود؛ در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردند و خیلی امام‌خمینی‌«ره» را دوست داشتند و خیلی خوش‌حال بودند که امام برگشته است. زمان انقلاب شب‌ها با دوستانشان در محل نگهبانی می‌دادند. سیکل داشتند و به کارهای نجاری و هنری علاقه داشتند.

 

 

خصوصیات اخلاقی:

خیلی سخاوت داشتند و خیلی مهمان‌نواز بودند؛ وقتی که مهمان می‌آمد،  به استقبال مهمان‌ها می‌رفتند؛ بسیار خوش‌رو و خوش‌اخلاق بودند؛ هر سال روز مادر برای مادرم و مادربزرگم کادو می‌گرفتند. خیلی پشتکار داشتند و خیلی مهربان و دل‌سوز بودند. می‌رفت برای خانواده‌های بی‌سرپرست نفت می‌گرفت می‌برد در خانه‌شان می‌گذاشتند؛ بسیار صبور و امانت‌دار بودند و اهل رفت‌وآمد با اقوام بودند؛ وقتی که مادر پدرم می‌آمدند خانه‌ی ما، کفش‌هایش را قایم می‌کردند که نرود. دوست داشت که پیش ما بماند.

 

 

احترام به پدر و مادر:

شهید با مادرم بسیار مهربان بودند؛ پشتیبانمان بود و در کارهای خانه به مادرم کمک می‌کردند. آرزوهایشان را در حد توان برآورده می‌کردند.. در کارهای کشاورزی هم خیلی به پدرم کمک می‌کردند؛ خیلی به پدر و مادرم احترام می‌گذاشتند. حساسیت ویژه‌ای نسبت به مادرم داشتند.

دیدگاه شهید نسبت به امام‌خمینی «ره»:

خیلی به امام علاقه داشتند و همیشه سخنرانی‌هایشان را گوش می‌دادند و ضبط می‌کردند؛ عکس امام را قاب می‌کرد هم برای خانه و هم برای فامیل‌ها قاب می‌گرفت.

 

فرائض دینی:

شهید همیشه نمازشان را به‌موقع و سروقت می‌خواندند. از وقتی که جبهه رفته بودند، خیلی مقیدتر شده بودند و نماز شب هم می‌خواندند و اگر می‌رسیدند نمازشان را در مسجد می‌خواندند و اگر نمی‌رسیدند در خانه و سروقت می‌خواندند و همیشه به ما هم توصیه می‌کردند که نمازتان را سروقت بخوانید؛ در ماه رمضان روزه‌هایشان را می‌گرفتند؛ قبل از اینکه به سن تکلیف برسد، نماز و روزه‌هایش را می‌گرفت و ماه محرم همیشه در هیئت‌های عزاداری شرکت می‌کرد و سینه‌زنی می‌کردند ترک محرمات:

ما خانواده مذهبی بودیم و هستیم؛ شهید هم خیلی مقید بودند. در جمعی که وارد می‌شدند، اگه غیبتی بود تذکر می‌دادند و می‌گفتند که از خودمان حرف بزنید نه از دیگران، خیلی روی حلال و حرام حساس بودند، به حجاب ما خواهرها خیلی اهمیت می‌دادند، همیشه توصیه می‌کردند که حجابتان را رعایت کنید، چادر بپوشید.

 

آرزوهای شهید:

آرزویشان این بود می‌گفتند: اگه سالم از جبهه برگشتم با دخترعمویم ازدواج می‌کنم؛ به او علاقه داشتند و می‌گفتند که دختر خوب و باحجابی هستند. اهل نماز و روزه بودند و ایشان هم خیلی دوستش داشتند.

 

خاطره:

شهید آن زمان چند تا کبوتر گرفته بود و در اتاق بالای پشت بام نگهداری می‌کرد؛ من آنها را دوست نداشتم؛ یک روز رفتم بالا آنها را آزاد کردم، شهید یک روز به من دانه داد و گفت: «برو بریز جلویشان که سیر بشوند،» گفتم: «دیگر نیستند، رفتند خانه‌ی خاله‌شان.» گفت: «یک بار دیگر بگو.» گفتم: «رفتند خانه‌ی خاله‌شان.» دیدم خندید و گفت: «اشکالی ندارد.»

 

 

کمک به نیازمندان و فقرا:

شهید خیلی کمک می‌کردند؛ هم کمک کاری و هم مالی؛ چه کمک به خانواده و چه کمک به فامیل و اقوام و آشناها. می‌رفتند به فامیل‌ها می‌گفتند: «کاری ندارید که برایتان انجام بدهم؟» خیلی به پدربزرگم کمک می‌کردند، همه‌ی کارهای خانه و کشاورزی را برایشان انجام می‌دادند، به خانواده‌های بی‌سرپرست خیلی کمک می‌کردند. آن زمان گازکشی نبود می‌رفتند برایشان نفت تهیه می‌کردند.

 

حال و هوای روزهای آخر:

آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی توی فکر بودند؛ انگار می‌دانست که می‌خواهد شهید بشود؛ پیش یکی از اقوام گفته بود که جای ما خیلی خطرناک است، کومله‌ها سر این پاسدارها را گوش تا گوش می‌برند؛ بعد برای بار آخر یک نامه فرستاده بودند، انگار که وصیت‌نامه بود. گفته بودند که حلالم کنید، توصیه‌های به خانواده کرده بودند و به برادر و خواهرها هم گفته بودند که نمازتان را سروقت به‌جا بیاورید، وقتی که می‌خواست برود، مادرم لباس‌هایش را داخل کمد قایم کرده بود که نرود جبهه، قفل کمد را شکسته بود و لباس‌هایش را برداشته و رفته بود. کسی نتوانست مانع رفتنش بشود.

 

خبر شهادت:

وقتی که به شهادت رسیدند، چند تا سرباز رفته بودند خانه عموهایم بعد آمدند دنبال من و مادرم را بردند خانه‌ی عموهایم، مادرم باردار بودند؛ اول گفتند که مجروح شده؛ بعد آمدیم خانه دیدیم که خانه خیلی شلوغ شده همه فامیل در خانه‌ی ما جمع شده بودند، دیگر فهمیدیم که شهید شده است.

 

مراسم تشییع:

مراسم تشییع پیکر برادرم بسیار باشکوه برگزار شد، خیلی جمعیت آمده بود و حضور گسترده‌ی مردم ومسئولین مرحمی بود بر قلب داغ‌دار خانواده.

 

 

خواب شهید:

مادرم و شهید خیلی به همدیگر علاقه داشتند. وقتی که شهید شده بودند یک شب شهید به خواب یکی از خواهرهایم آمده بودند و گفته بودند: «این هدیه را به مادرم بده و خیلی هوای مادر را داشته باشید و از او مواظبت کنید.»

از فامیل‌هایمان خوابش را دیده بودند، شهید گفتندکه شهید جایگاه بالایی دارد جایشان خیلی خوب بوده.

 

دل‌تنگ شهید:

همیشه دل‌تنگشان هستیم؛ در دورهمی‌ها، مهمانی‌ها، سرسفره‌ی عید، واقعا جای خالی‌شان را حس می‌کنیم.

 

مزار شهید:

سر مزارشان که می‌رویم احساس آرامش داریم احساس سبکی داریم. فامیل‌ها همه می‌روند سر مزارش و از او حاجت می‌گیرند.

 

حضور معنوی شهید:

ما همیشه در زندگی به او متوسل می‌شویم و از کارمان گره‌گشایی می‌شود؛ همیشه حضورشان را کنارمان احساس می‌کنیم.

 

تاثیر شهادت:

همه سعی می‌کنیم که راه و روشش را ادامه بدهیم. همه‌ی خصوصیات اخلاقی‌شان را دنبال می‌کنیم.

 

ولاتحسبن‌الذین قتلوا فی سبیل‌الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

دیدگاه های شما :


کدامنیتی